تاریخچه اختلال شخصیت وابسته در DSM

فهرست

اختلال شخصیت وابسته، ریشه‌های تاریخی ایی دارد که بسیار پیش‌تر از کتاب مهم و تاثیرگذار راهنمای اختلالات روانی هستند، این اختلال در آثار قبلی به عنوان یک تظاهر کژکاری مورد بحث قرار می‌گرفت که منشا آن در مرحله دهانی رشدی فروید عنوان می‌شده است(لورانگر، 1996)

از لحاظ ریشه‌های تاریخی، اختلال شخصیت وابسته متعاقباً طی چندین نسخه DSM تکامل یافته است. کتاب مهم و تاثیرگذار DSM که در سال 1952 منتشر شد، شامل دسته مجزایی برای این اختلال نبود. تنها اشاره ایی که در این مجلد به وابستگی افراطی شد، ذکر یک زیرگروه شخصیت منفعل-پرخاشگر بنام شخصیت منفعل-پرخاشگر، از نوع منفعل- وابسته بود که مشخصه‌های بارز آن عبارت بودند از درماندگی، دو دلی و تمایل به چسبیدنِ به دیگران مانند کودکی وابسته به یک والد حمایتگر(دیسنی، 2013).

اختلال شخصیت وابسته در ویرایش دوم DSM:

که در سال 1968 منتشر شد نیز همچنان از هرگونه اشاره ایی به یک اختلال شخصیت مبتنی بر وابستگی خودداری شد. تنها اثر موجود در این نسخه از آنچه که نهایتاً به اختلال شخصیت وابسته تبدیل شد را می‌توان در توصیف شخصیت هیستریایی یافت.

در توصیف این افراد بدین مطلب اشاره می‌شد که آنها اغلب به دیگران وابسته هستند. به علاوه، در توصیف شخصیت منفعل پرخاشگر نیز به وابستگی غیرعادی اشاره شده است. بر اساس این نسخه، رفتار منفعل-پرخاشگر نمایه ایی از رنجش بیمار از ناکامی در یافتن خشنودی و رضایت در رابطه با فرد یا نهادی است که او بدان وابسته است(دیسنی، 2013).

نسخه سوم DSM:

که در سال 1980 منتشر شد، اولین نسخه ایی بود که در آن اختلالات شخصیت در محور دوم قرار گرفتند و همچنین این ویرایش، اولین نسخه ایی به شمار می‌رفت که در آن اختلال شخصیت وابسته به عنوان اختلالی مجزا مطرح شده بود. طبق این نسخه، این اختلال از ملاک‌های ذیل تشکیل می‌شد: 1) این افراد مسئولیت تصمیمات مهم زندگی خود را به دیگران محول می‌کنند و در روابط بین فردی‌شان موضع منفعلی دارند، 2) نیازهایشان تابع نیازهای اشخاصی است که به آن­ها وابسته‌اند، و 3) فاقد اعتماد به نفسند. ویرایش سوم راهنمای اختلالات روانی به چند دلیل مورد انتقاد قرار گرفت، از جمله این نظر که اختلال شخصیت وابسته و افسردگی همبودی شدیدی با هم داشتند، در حالیکه در مقالات مربوطه دیگر در بهترین حالت رابطه آمیخته‌ای[1] بین این دو وجود داشته است(بورنستین، 1995).

در گذار از نسخه سوم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی به نسخه بازنگری شده این کتاب که در سال 1987 منتشر شد:

تغییرات قابل ملاحظه ایی صورت گرفتند؛ که از همه مهم‌تر می‌توان بدین موضوع اشاره کرد که ملاک‌ها تا حد زیادی در این نسخه گسترش یافتند. این­کار مفهوم پردازی گسترده‌تری را در خصوص رفتارها و هیجانات مختلفی که در این اختلال برجسته هستند را ممکن ساخت. به علاوه، ملاک اصلی قبلی، یعنی فقدان اعتماد به نفس، از میان ملاک‌های فهرست شده حذف شد. در این جلد، مشخصه اصلی اختلال شخصیت وابسته یک الگوی فراگیر رفتار مطیع و وابسته، که در اوایل بزرگسالی آغاز شده و در شرایط و محیط‌های مختلف وجود دارد بود.

برای اینکه فردی واجد شرایط تشخیص گذاری برای این اختلال گردد باید از بین نه ملاکی که در ادامه آمده‌اند حداقل دارای 5 ملاک باشد: این فرد: 1) قادر به اتخاذ تصمیمات روزمره خود نیست؛ 2) به دیگران اجازه می‌دهد تا به اتخاذ تصمیمات مهم زندگی او بپردازند؛ 3) با دیگران موافقت می‌کند حتی اگر به نظر برسد که اشتباه می‌کنند؛ 4) در آغاز کردن کارها مشکل دارد؛ 5) به منظور کسب تاییدیه از طرف دیگران، کارهایی را انجام می‌دهد که برایش ناخوشایندند؛ 6) تنها ماندن را دوست ندارد؛ 7) هنگام پایان یافتن روابط صمیمی ویران می‌شود؛ 8) ذهنش درگیر ترس از رها شدن است؛ و 9) به‌راحتی از انتقاد یا عدم تایید دیگران می‌رنجد و آسیب می‌بیند(دیسنی، 2013)

در ویرایش چهارم راهنمای تشخیصی-آماری اختلالات روانی:

در مقایسه با نسخه سوم ویژگی اصلی اختلال شخصیت وابسته با تغییری اندک به “نیاز فراگیر و افراطی به مراقبت” در این افراد که منجر به رفتار مطیع و چسبنده و ترس از جدایی می‌گردد، تبدیل شد. در این ویرایش اختلال شخصیت وابسته از هشت ملاک تشکیل می‌شود که تقریباً عیناً همان‌هایی هستند که در ویرایش سوم این راهنما ذکر شده‌اند، به استثنای ملاک شماره 9 (به‌راحتی آزرده شدن)، که به خاطر هم­پوشانی‌اش با سایر اختلالات شخصیت از ویرایش چهارم این راهنما حذف شده است(دیسنی، 2013).

در نسخه DSM5:

نیز نسبت به نسخه چهارم ملاک‌های تشخیصی هیچ گونه تغییری نکرده‌اند، داشتن حداقل 5 ملاک از 8 ملاک توضیح داده شده، تشخیص اختلال شخصیت وابسته را ممکن می‌سازد.

مدل‌های روان پویشی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

هر چند یکی از دیدگاه­های روان‌تحلیلی که بیش از همه در مورد وابستگی مورد مطالعه قرار گرفته مدل “تثبیت دهانی” فروید است، اما در واقع چندین چارچوب روان پویشی مربوط به این مقوله وجود دارند. این مدل‌ها با توجه به پویایی‌های[1] بین فردی و درون فردی‌ای که تصور می‌شود زیربنای یک جهت گیری خاص به شخصیت وابسته‌اند، با هم فرق می‌کنند، اما همه آن‌ها یک نقطه مشترک دارند، این نقطه مشترک تاکید بر روابط اولیه به عنوان سنگ بناهای وابستگی در اختلال شخصیت وابسته هستند(بورنستین، 2005).

نظریه کلاسیک روان تحلیلی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

در نظریه کلاسیک روان تحلیلی، وابستگی رابطه تنگاتنگی با رخدادهایی دارد که در طول اولین ماه­های زندگی روی می‌دهند، دوره‌ای که فروید آن­را مرحله دهانی رشد نامیده است. در مدل فروید (1953) سرخوردگی[1] یا ارضای بیش از حد در مرحله دهانی طول دوران نوزادی، منجر به تثبیت دهانی و ناتوانی در حل مسائل رشدی‌ای می‌گردد که خصیصه این دوره از زندگی‌اند(یعنی تعارضات مربوط به وابستگی و استقلال). همانطور که فروید اشاره کرده، هرکسی اغلب اوقات با نوعی شخصیت مواجه می‌شود که صفات خاصی در آن شدیداً برجسته شده‌اند.

بنابراین، نظریه روان‌تحلیلی کلاسیک فرض را بر این قرار می‌دهد که شخصی که مرحله دهانی‌اش تثبیت شده باشد، (الف) به عنوان فردی که برای تغذیه، راهنمایی، حمایت، و محافظت به دیگران وابسته است، باقی خواهند ماند؛ و (ب) همچنان در بزرگسالی نیز رفتارهایی را از خود بروز می‌دهد که منعکس کننده رفتارهای مرحله دهانی‌اند (مثلاً، مشغولیت ذهنی به فعالیت‌های دهانی، وابستگی به غذا و خوردن به عنوان راهبردی برای مقابله با اضطراب (فروید[2]، 1959).

تائیدات تجربی ارائه شده برای مدل روانکاوی وابستگی فروید یکسان نیستند. در سمت مثبت قضیه، مشخص است که روابط اولیه با والدین و سایر مراقبان فرد نقش مهمی را در سبب شناسی صفات شخصیت وابسته ایفا می‌کنند(فیشر[1] و گرینبرگ[2]، 1996). لیکن، از جنبه منفی قضیه، باید گفت که هیچگونه شواهدی دال بر تاثیرگذاری تثبیت دهانی بر رفتارهای مرتبط با وابستگی در طول نوجوانی و بزرگسالی آن­گونه که فروید توصیف کرده وجود ندارد. تلاش‌ها برای ربط دادن توسعه صفات وابستگی به تغذیه نوزاد و متغیرهای از شیرگرفتن منجر به نتایجی منفی شده‌اند. به علاوه، مطالعات نشان می‌دهند که کودکان، نوجوانان، و بزرگسالان وابسته نسبت به همسالان مستقل خود ذهنشان بیشتر درگیر فعالیت‌های غذایی و مربوط به دهان نیست(بورنستین، 1992).

علیرغم محدودیت‌های این نظریه، رد کردن آشکار و مستقیم مدل وابستگی روان‌تحلیلی کلاسیک فروید نیز اشتباه است.

نظریه روابط موضوعی و روانشناسی خود در تبیین اختلال شخصیت وابسته

در آغاز دهه 1920، تمرکز روان پویشی از چارچوب سائق محور فروید به رویکردی شخص محورتر که تحت عنوان نظریه روابط موضوعی شناخته می‌شود، تغییر کرد(گرینبرگ و میچل[3]، 1983). در این چارچوب، رشد و پویایی‌های شخصیت با توجه به الف) تعاملات خود-دیگری(هم واقعی و هم خیالی) و ب) بازنمایی‌های روانی درونی شده خود و شخصیت‌های مهم زندگی مفهوم پردازی و تصور می‌شوند(بورنستین، 2003). هرچند همپوشانی قابل ملاحظه‌ای بین نظریه روابط موضوعی و روانشناسی خود با توجه به فرضیات زیربنایی و نیز واژگان رسمی وجود دارد، اما تفاوت‌های قابل توجهی نیز در این زمینه مشاهده می‌شود.

مدل‌های روابط موضوعی به‌طور کلی بر پویایی‌های بین فردی و الگوهای ماندگار رابطه تاکید دارد که رفتارهای وابسته را تقویت و حفظ می‌کنند(کرنبرگ، 1975)، در صورتیکه مدل‌های برگرفته از روانشناسی خود بر نقش خودپنداره و بازنمایی خود[4] شخص وابسته در سبب شناسی و پویایی‌های وابستگی تاکید دارند(کوهات[5]، 1977).

همانطور که گرینبرگ و میچل(1983) اشاره کرده‌اند، مفهوم پردازیِ دوباره مفاهیم روانکاوی مبنایی‌ای را برای درک استمرار و تغییر در رشد و پویایی‌های شخصیت معرفی کردند. بجای اینکه ثبات شخصیت را فقط با توجه به تعادلی پویا میان نهاد، ایگو، سوپرایگو درک کنیم، امروزه آنرا ناشی از استمرار و تداوم در ویژگی‌های اصلی بازنمایی‌های اصلی موضوع، از قبیل بازنمایی خود می دانیم(بورنستین، 2003).

در سالهای اخیر، چارچوب نظری بلات[6] تاثیرگذارترین مدل روابط موضوعی وابستگی بوده است. بلات و همکارانش با تلفیق اصول روانکاوی با تحقیقاتی که در زمینه رشد شناختی و اجتماعی صورت گرفته‌اند، ادعا کرده‌اند که صفات شخصیت وابسته ناشی از یک بازنمایی روانی خود به عنوان شخصیتی ضعیف و بی فایده هستند . مطالعات گذشته نگر و آینده نگر تعاملات والد-کودک تائید می‌کنند که آندسته از سبک‌های فرزندپروری که باعث می‌شوند کودکان خودشان را ناتوان و آسیب پذیر تصور کنند در واقع با سطوح بالای وابستگی در زندگی بعدی‌شان مرتبط هستند. وقتی کودکان بازنمایی روانی‌ای از خود را به عنوان فردی ضعیف درونی سازی می‌کنند، (الف) برای ارائه حمایت و تغذیه به دیگران متوسل می‌شوند؛ (ب) ذهنشان درگیر ترس از ترک شدن می‌شود؛ (ج) آشکارا به شیوه‌ای وابسته رفتار می‌کنند، و (د) احتمال افسردگی و سایر آسیب‌های روانشناختی مربوط به وابستگی در آنها افزایش می‌یابد(بلات و هومان[7]، 1992).

 

مدل‌های یادگیری رفتاری و اجتماعی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

فرض اصلی دیدگاه رفتاری فرضی بسیار ساده است: افراد رفتارهای وابسته را بدین خاطر بروز می‌دهند که به آن رفتارها پاداش داده می‌شود، یا- دست کم- فرد تصور می‌کند که باید به آن‌ها پاداش داده شود. مدل‌های یادگیری اجتماعی و رفتاری وابستگی شدیداً تحت تاثیر کارهای هال[8] (1943) و مورر[9] (1950) هستند. لذا، وابستگی در ابتدا به عنوان یک سائق اکتسابی تصور می‌شد، که انگیزه آن کاهش سائق‌های اصلی اولیه (مثلاً خشم) در زمینه رابطه نوزاد-مراقب بود. اینورث[10](1969) در خلاصه کوتاهی از دیدگاه یادگیری رفتاری-اجتماعی که ارائه کرده اشاره به این دارد که، وابستگی به عنوان دسته‌ای از رفتارها تلقی می‌شود که در شرایط رابطه وابستگی نوزاد با مادر یادگرفته شده‌اند، هرچند اولین رابطه وابستگی رابطه‌ای خاص است، اما تصور می‌شود که وابستگی به سایر روابط بین فردی بعدی نیز تعمیم داده می‌شود.

مدل‌های شناختی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

مدل‌های شناختی وابستگی بر شیوه‌هایی تمرکز دارند که به‌واسطه آن­ها نحوه تفکر فرد یا پردازش اطلاعات توسط وی به تقویت و حفظ رفتار وابسته کمک می‌کنند. در این چارچوب، مفهوم سبک شناختی بک[11] (1976) برای درک فرایند از همه مهمتر است که از طریق آن تجربیات اولیه (هم تجربیات خاص خانواده و هم تجربیاتی که در سطح فرهنگ گسترده‌اند) منجر به افزایش وابستگی بعدی در زندگی می‌شوند. طبق نظر بک و فریمن[12](1990) به مرور زمان، هریک از ما روش تفکر مخصوص به خودمان را در مورد خود، دیگران، و تعاملات خود-دیگری شکل و توسعه می‌دهیم. به علاوه، ما طرحواره های ماندگار و پیچیده‌ای را از خود و دیگران می‌سازیم (که مانند مفهوم روان پویشی بازنمایی موضوع درونی شده است)، که برداشت‌ها، افکار، هیجانات، و رفتارهای بین فردی ما را شکل می‌دهند.

رویدادهای آسیب زا و اختلال شخصیت وابسته

پژوهش‌های تجربی اندکی در مورد سبب شناسی اختلال شخصیت وابسته وجود داشته‌اند(دیسنی، 2013)، محیط خانوادگی، یادگیری اجتماعی، بیماری‌های حاد در دوران کودکی و استعداد بیولوژیکی همگی در ایجاد و توسعه آن نقش دارند(امپولینی[13]، مارچسی[14]، سیگنیفردی[15]، قیناگلیا[16]، اسکاردوی[17]، کدلوپی[18] و ماگینی[19]، 1999).

علاوه بر این متغیرها، رویدادهای  آسیب زای خاص در اوایل زندگی مانند سوء استفاده جنسی در دوران کودکی اغلب در نوشته جات تحقیقاتی ذکر شده. لیکن، در مطالعه ایی که به بررسی رابطه بین سوء استفاده جنسی در دروان کودکی و اختلالات شخصیت بزرگسالی در نمونه ایی از بازمانده‌های بزرگسال پرداخته بود، مشخص شد که این خصوصیات سوء استفاده جنسی نبودند که بهتر از همه اختلال شخصیت وابسته را پیش بینی می‌کردند بلکه سبک دلبستگی بود که این اختلال را پیش بینی می‌کرد، چرا که سبک دلبستگی ترس آور قوی‌ترین پیش بینی کننده است. این سبک با فقدان جرات و نیز سطوح بالای اضطراب اجتماعی مرتبط است.

سبک فرزند پروری و اختلال شخصیت وابسته

سبک فرزند پروری نیز با نظریه دلبستگی رابطه دارد. سبک‌های فرزند پروری که بیش از حد حمایتگرانه بوده یا سبک‌های مستبدانه با ایجاد اختلال شخصیت وابسته رابطه دارند. هرچند این ادعا عمدتاً نظریه محور است و یا نتیجه خودسنجی گذشته نگرانه است. بر اساس نظریه دلبستگی سبک فرزند پروری بیش از حد حمایتگر و مستبدانه با شکل گیری اختلال شخصیت وابسته مرتبط است(بورنستین، 2012). از لحاظ نظریه ایی که زیربنای این ادعا است، وقتی کودکی به بیش از حد مطیع بودن مجاب می‌شود، احتمال دارد که در روابط بعدی خود به شخصی درمانده یا وابسته تبدیل شود(بورنستین، 1995). تصور می‌شود که کودکانی که والدین بیش از حد حمایت گری دارند آسیب پذیر بوده و هرگز دوام نخواهند آورد مگر اینکه از آنها مراقبت شود، در حالیکه والدین مستبد و زورگو به فرزندان خود می‌آموزند که بهترین روش‌های بقا تسلیم شدن در مقابل خواسته‌ها و انتظارات دیگرانی است که قوی‌تر و تواناترند.

این سبک فرزندپروری کودکان را از یادگیری از طریق روش آزمون و خطا، روشی که کودکان در آن احساس استقلال و خودکفایی در خود ایجاد می‌کنند، باز می‌دارد(بورنستین، 1992)، در پاسخ به این تجربیات اولیه در فرد ساختارهای شناختی شکل می‌گیرند(اسپری، 2003)، کودکان باورها و بازنمایی‌های روانی در مورد خودکفایی خود و قدرت دیگران ایجاد می‌نمایند. پری[20](2005)  اشاره می‌کند که یک مفهوم پردازی شناختی به‌واسطه برخی افراد ایجاد شده که این اشخاص ابتدا فکر می‌کنند که افراد بی لیاقت و درمانده ایی هستند، سپس فکر می‌کنند که بهترین راهبرد برای رفع این مشکل این است که کسی را پیدا کنند که شاید بتواند از پس این دنیا برآمده و از آنها حمایت نماید. بنابراین، این کودکان ممکن است بازنمایی‌های روانی ایی از خود درمانده و بی کفایت ایجاد نموده و خود را به عنوان افرادی که به تنهایی از پس مشکلات خود بر نمی‌آیند نشان دهند. سپس این امر می‌تواند باعث شود که آنها به دنبال افراد دیگری باشند که برای بقای خود بدانها تکیه کرده و وابسته شوند(بورنستین، 1992).

نظریه زیست اجتماعی و اختلال شخصیت وابسته

کلونینگر[21]، یک نظریه زیست اجتماعی مشهور، شخصیت را در رابطه با سبب شناسی اختلال شخصیت وابسته مطرح کرده است(کلونینگر، 1987). در مدل وی، سه خصوصیت ارثی و مبتنی بر بیولوژی شخصیت پیشنهاد شده‌اند: جستجوی تازگی، اجتناب از آسیب، و وابستگی به پاداش. سطوح بالای اجتناب از آسیب در افرادی که دارای اختلالات خوشه C هستند(علی الخصوص اختلال شخصیت وابسته) و نیز سطوح بالای وابستگی به پاداش به چشم می‌خورند(امپولینی، مارچسی، سیگنیفردی و ماگینی، 1997; کیسی[22] ، جویسی[23]، 1999).

اجتناب از آسیب در مدل کلونینگر به عنوان یک خصوصیت ارثی تعریف می‌شود که شامل سیستم سروتونین (5-HT) است که نوعی پاسخ بیزاری شدید نسبت به انواع خاصی از محرک‌ها را به وجود می‌آورد. سپس فرد یاد می‌گیرد که نه تنها از تنبیه بلکه همچنین از تازگی نیز اجتناب کند. این موضوع در فرد به صورت نگرانی و خجالت بروز می‌کند. مدل کلونینگر در حیطه نظریه‌های سبب شناسی اختلال شخصیت وابسته، منحصربفرد است از این جهت که این مدل صفات شخصیتی و رفتارها را با مکانیزم های ژنتیکی و بیولوژیکی در هم می‌آمیزد. این تمرکز بر نکات مربوط به مکانیزم بیولوژیکی و فیزیولوژیکی از این جهت حائز اهمیت است که یکی از جنبه‌های اغلب نادیده گرفته شده، ساختارها و فرایندهای آناتومیکی و نقش آنها در شکل گیری شخصیت است(دیسنی، 2013).

 

 رفتارهای تسهیل کننده روابط در فرد وابسته

مجموعه رفتارهای تسهیل کننده روابط در فرد وابسته وسیعتر از آنچیزی است که قبلاً تصور می‌شد، رفتارهای فعال به احتمال بیشتر در این سه شرایط که در ادامه آمده‌اند روی خواهند داد: 1) هنگام رقابت با دیگران بر سر کسب حمایت احتمالی یک سرپرست؛ 2) هنگامیکه عمل جسورانه فرد ممکن است باعث خشنودی یک شخصیت صاحب اقتدار شود؛ و 3) هنگام طلب کمک/راهنمایی از یک سرپرست احتمالی(بورنستین، 1992).

بورنستین (2012) مروری نظام مندتر و جامع‌تری را روی راهبردهایی که توسط افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته به کار می‌روند انجام داد. راهبرد اولیه لابه و زاری است که طیِ آن، فرد بر نقطه ضعف خود بسیار تاکید کرده و ترس‌هایش را برای دیگران به شدت بروز می‌دهد. فرد با خودشیرینی توجه دیگران را به لطف‌هایی که در حق طرف مقابل انجام داده است معطوف می‌سازد یا کمک‌های خود را مورد تاکید قرار می‌دهد، و در آخر، با استفاده از ارعاب. فرد ممکن است تا حدی پیش برود که تهدید به خودآزاری کند یا با پرخاشگری رفتار نماید(بورنستین، 2012).

در مورد رفتار اجتماعی و تاثیرات اختلال شخصیت وابسته، باید گفت که تمام مطالعات جداگانه ایی که به بررسی سازگاری با همسالان و رفتارهای وابسته پرداخته‌اند از وجود نوعی همبستگی منفی معنادار بین سطح وابستگی و سطوح محبوبیتی که توسط همسالان گزاراش شده، خبر می‌دهند(که پایایی آن از 22/0- تا 64/0- متغیر می‌باشد)(بورنستین، 2012). این یافته با سایر تحقیقاتی که می گویند صفات اختلال شخصیت وابسته از لحاظ اجتماعی نامطلوبند همخوانی دارد(کادبری[24]، 1991).

مطالعات دیگر نشان می‌دهند که گرچه غالباً تصور می‌شود که فرد دارای اختلال شخصیت وابسته عمدتاً وابسته به یک شخص است، اما این افراد اغلب به بیش از یک نفر وابسته هستند و جذب فردی خواهند شد که به احتمال زیاد در آن زمان از آنها حمایت می‌کند یا به او اطمینان می‌بخشد(دیسنی، 2013)، این یافته نشان می‌دهد که شبکه‌های اجتماعی افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته ممکن است بزرگتر از آن حدی باشند که دانش بالینی ممکن است بیان نماید.

به علاوه، افراد دارای اختلال شخصیت وابسته به گونه استثنائی ایی در پی بردن به سرنخ‌های اجتماعی زیرکانه مانند حالات چهره، چابک و کارآمدند، که این احتمالاً به خاطر نیاز به توانایی رفتار کردن به گونه ایی است که احتمال مراقبت و توجه را به حداکثر برساند(بورنستین، 2012).

این یافته‌ها چگونگی به نظر رسیدن فرد دارای اختلال شخصیت وابسته از لحاظ بین فردی و نیز وجهه او در جامعه را به تصویر می‌کشند(دیسنی، 2013).

خودکشی در اختلال شخصیت وابسته   

تحقیقات بسیار قوی و منسجمی وجود دارند که نشان دهنده نوعی رابطه بین اختلال شخصیت وابسته و فکر و اقدام به خودکشی هستند. به‌طور مثال، اختلال شخصیت وابسته قوی‌ترین پیش‌بینی کننده اقدام به خودکشی در افراد افسرده بود. این موضوع بخصوص در مورد مردان صادق بود(بولتون[25]، به لیک[26]، انس[27]، کوکس[28]، سارن[29]، 2008).

اختلال شخصیت وابسته نسبت به سایر اختلالات محور یک و دو همبستگی قوی‌تری با اقدام به خودکشی داشت. این یافته، یافته مهم و درخور توجه‌ای است. لواس و همکاران در تحقیقی بیماران دارای اختلال شخصیت وابسته را با یک گروه شاهد مقایسه نمودند و دریافتند که فکر خودکشی در افراد دارای اختلال شخصیت وابسته نسبت به گروه شاهد دو برابر بیشتر احتمال روی دادن دارد، همچنین  ریسک آن با اضافه شدن همبودی آسیب‌های محور 1 حتی بیشتر هم می‌شود. در بیماران دارای مشکل پرخوری(چه مرد و چه زن)، زنان الکلی، و مردانی که دچار سوء مصرف مواد هستند، وجود اختلال شخصیت وابسته احتمال فکر خودکشی را در هر صورت از دو به نه برابر در این افراد افزایش داد(لواس، گویلباد[30]، پرز- دیاز، وریر[31]، استفان[32]، لانگ[33] و جیمت[34]، 2005).

گاگنون[35]، دیویدسون[36]، شیفتز[37]، مارتینو[38] و بوشامپ[39] (2009) آسیب شخصیت را در جوانانی(سنین بین 14 تا 25 سال) که اقدام به خودکشی نموده بودند در مقابل آنهایی که خودکشی موفق داشتند مقایسه نمودند و تعیین نمودند که میزان اختلال شخصیت وابسته در گروهی که خودکشی موفقی داشتند به مراتب بالاتر بود.

لیکن، این محققان برای تشخیص اختلال در گروهی که خودکشی موفق داشتند ناچار بودند که به مصاحبه‌هایی با انواعی از مخبرها اتکا نمایند. این مطالعه علیرغم وجود مشکل در روش شناسی‌اش، تنها تحقیقی است که به سنجش و ارزیابی اختلال شخصیت وابسته در افرادی که خودکشی موفق داشتند پرداخته است بنابراین، به غیر از توجه به این نتایج اولیه که با سایر مطالعاتی که در بالا مورد بحث قرار گرفتند نیز همسویی دارند، ما فعلاً گزینه دیگری در اختیار نداریم.

اختلال شخصیت وابسته و خودآزاری

کلونسکی و همکاران(2003) برای شناسایی روابط بین شخصیت و خودآزاری عمدی نمونه ایی متشکل از 1986سرباز نظامی را مورد بررسی قرار دادند. شرکت کنندگانی که خودآزاری را گزارش کرده بودند، هم در مقیاس صفات وابستگی(خودگزارشی) و هم در مقیاس تشخیصی اختلال شخصیت وابسته، نمره‌شان به‌طور معناداری بالاتر بود. همچنین، افرادی که عمداً دست به خودآزاری می‌زدند توسط همسالان خود به‌طور معنادارتری به عنوان فرد دارای اختلال شخصیت وابسته نامیده شدند. به‌طور مشخص‌تر، این افراد بیشتر دارای ملاک شماره 8 اختلال شخصیت وابسته تعیین شدند(احساس ترس غیرواقع بینانه از تنها ماندن). همچنین این افراد در چند مقیاس دیگر نیز نمره بالاتری را کسب نمودند، از جمله مقیاس‌هایی که برای تشخیص اختلال شخصیت مرزی و اجتنابی هستند(کلونسکی[40]، اولتمانس[41] و تورخیمر[42]، 2003).

اختلال شخصیت وابسته و  احتمال مورد سو استفاده قرار گرفتن

احتمال سوء استفاده یکی دیگر از حیطه‌های نگرانی در اختلال شخصیت وابسته است. با استفاده از تحلیل واریانس (ANOVA)، مشاهده شد که اختلال شخصیت وابسته رایج‌ترین اختلال (%21) در یک گروه چهل و دو نفری از زنانی بود که در یک پناهگاه به دنبال درمان بودند و در چندین رابطه مورد سوء استفاده قرار گرفته بودند، نرخی که به‌طور معناداری بالاتر از یک گروه 33 نفری از زنانی بود که تنها یک بار سابقه رابطه سوءاستفاده آمیز داشتند و نیز نسبت به 52 شرکت کننده در گروه شاهد(کولیج[43] و آندرسون[44]، 2002).

 سلامت و اختلال شخصیت وابسته

با ادامه بحث در مورد اختلال شخصیت وابسته و نتایج مختلف، رابطه بین اختلال شخصیت وابسته و سلامتی را نباید نادیده گرفت. افرادی که از سطوح بالاتری از ویژگی‌های اختلال شخصیت وابسته برخوردارند بیشتر احتمال دارد که نقش بیمار یا مریض را بپذیرند(گرینبرگ و بورنستین، 1988).

آن‌ها همچنین نسبت به افراد بدون صفات وابسته سطوح بالاتری از اضطراب مرتبط با سلامتی و هزینه‌های پزشکی را دارند(بارت و تایرر، 2012).

متاسفانه پزشکان غالباً آسیب شخصیت در بیماران خود را نادیده می‌گیرند، رفتار محور دو اغلب باعث فرسایش رابطه بیمار-پزشک می‌شود. اختلالات شخصیتی که به درستی تشخیص داده نشده‌اند باعث ایجاد هزینه‌های زیاد مراقبت‌های سلامتی می‌شوند(هیوستون، ورت و مینوس، 1999)، علاوه بر آن پزشکان بیماران وابسته را بیماران مشکل توصیف می‌کنند(بورنستین، 2012).

لواس و همکاران (2011) دریافتند که 7/66% از شرکت کنندگان مبتلا به اختلال شخصیت وابسته دارای سابقه بیماری جسمی بودند، که این میزان به‌طور معنادارتری بیش از گروهی از افرادی بود که هیچگونه اختلال شخصیتی نداشتند (8/16%) و نیز گروهی که انواع مختلفی از اختلالات شخصیتی را داشتند(4/29%) (لواس، کرمیر و پرز دیاز ، 2011).

همچنین مشاهده شده است که در افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته نسبت به افراد بدون این اختلال 54/5 برابر بیشتر احتمال دارد که داشتن زخم‌های گوارشی گزارش شود(اسچاستر[45]، لیموزین[46]، لونستین[47] و لی ستارت[48]، 2010) ، گرچه خودگزارشی در این مطالعه از لحاظ عینی تایید نشد، اما نتایج نشان دادند که یا افراد دارای اختلال شخصیت وابسته در مشکلات سلامتی به خود نمره بالاتری می‌دهند، یا اینکه آنها واقعاً میزان مشکلات سلامتیشان بیشتر است (در این مورد، منظور زخم‌های معده و زخم‌های گوارشی است)، که هر دو مورد پیامدهای منفی ایی را برای بهزیستی فرد در بر دارند.

اما نشانه‌های اختلال شخصیت وابسته ممکن است در موقعیت‌ها و شرایط خاصی سودمند باشند. افراد دارای اختلال شخصیت وابسته وقتی با بیماری جسمی یا روانی مواجه می‌شوند سریعاً در پی توجه پزشکی هستند(گرینبرگ و بورنستین ، 1988) و این افراد در بیشتر مواقع مطیع درمان پزشکی‌اند(بورنستین، 2012). لیکن، افراد دارای اختلال شخصیت وابسته همچنین ممکن است که از خدمات پزشکی بیش از حد استفاده نمایند، مدت زمان طولانی‌تری در بیمارستان بمانند و به‌طور نابرابری از خدمات رفاه عمومی برخوردار شوند(بورنستین، 1995).

 

[1].Fisher

[2].Greenberg

[3].Mitchell

[4].self- representation

[5].Kohut

[6] .Blatt

[7] .Homann

[8] .Hull

[9] .Mowrer

[10] .Ainsworth

[11].Beck

[12].Freeman

[13].Ampollini

[14].Marchesi

[15].Signifredi

[16].Ghinaglia

[17].Scardovi

[18].Codeluppi

[19].Maggini

[20].Perry

[21].Cloninger

[22].Casey

[23].Joyce

[24].Cadbury

[25].Bolton

[26].Belik

[27].Enns

[28].Cox

[29].Sareen

[30].Guilbaud

[31].Verrier

[32].Stephan

[33].Lang

[34].Jeammet

[35].Gagnon

[36].Davidson

[37].Cheifetz

[38].Martineau

[39].Beauchamp

[40].Klonsky

[41].Oltmanns

[42].Turkheimer

[43].Coolidge

[44].Anderson

[45].Schuster

[46].Limosin

[47].Levenstein

[48].Le Start

[1].frustration

[2].Freud

[1].dynamic

[1].mixed

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید