مقالات

مقالات روانشناسی

مقالات روانشناسی به شما کمک می کند تا در مورد اطلاعات به روز روانشناسی اطلاع پیدا کنید؛ البته نکته مهمی که باید در مقالات روانشناسی به آن توجه کرد منابع آن و نویسندگان است.
به طور مثال اگر به دنبال یک مقاله در مورد روانشناس خوب در تهران هستید:
در ابتدا به نویسنده این مطلب توجه کنید، چه فردی این مطلب را نوشته است؟ در چه سایتی این مطلب منتشر شده است؟

مهم این است که مطلبی که مطالعه می کنید منبع کاملا علمی و درستی داشته باشد، با توجه به اینکه در حال حاضر هر فردی می تواند در داخل شبکه اینترنتی مقاله ای بگذارد، نکته مهم برای تشخیص اینکه این مقاله علمی است به طور مثال می تواند این باشد که در مجله معتبر نوشته شده باشد یا فردی با تحصیلات بالا در آن رشته آن را نوشته باشد.

اختلال شخصیت وابسته

اختلال شخصیت وابسته

تاریخچه اختلال شخصیت وابسته در DSM

اختلال شخصیت وابسته، ریشه‌های تاریخی ایی دارد که بسیار پیش‌تر از کتاب مهم و تاثیرگذار راهنمای اختلالات روانی هستند، این اختلال در آثار قبلی به عنوان یک تظاهر کژکاری مورد بحث قرار می‌گرفت که منشا آن در مرحله دهانی رشدی فروید عنوان می‌شده است(لورانگر، 1996)

از لحاظ ریشه‌های تاریخی، اختلال شخصیت وابسته متعاقباً طی چندین نسخه DSM تکامل یافته است. کتاب مهم و تاثیرگذار DSM که در سال 1952 منتشر شد، شامل دسته مجزایی برای این اختلال نبود. تنها اشاره ایی که در این مجلد به وابستگی افراطی شد، ذکر یک زیرگروه شخصیت منفعل-پرخاشگر بنام شخصیت منفعل-پرخاشگر، از نوع منفعل- وابسته بود که مشخصه‌های بارز آن عبارت بودند از درماندگی، دو دلی و تمایل به چسبیدنِ به دیگران مانند کودکی وابسته به یک والد حمایتگر(دیسنی، 2013).

اختلال شخصیت وابسته در ویرایش دوم DSM:

که در سال 1968 منتشر شد نیز همچنان از هرگونه اشاره ایی به یک اختلال شخصیت مبتنی بر وابستگی خودداری شد. تنها اثر موجود در این نسخه از آنچه که نهایتاً به اختلال شخصیت وابسته تبدیل شد را می‌توان در توصیف شخصیت هیستریایی یافت.

در توصیف این افراد بدین مطلب اشاره می‌شد که آنها اغلب به دیگران وابسته هستند. به علاوه، در توصیف شخصیت منفعل پرخاشگر نیز به وابستگی غیرعادی اشاره شده است. بر اساس این نسخه، رفتار منفعل-پرخاشگر نمایه ایی از رنجش بیمار از ناکامی در یافتن خشنودی و رضایت در رابطه با فرد یا نهادی است که او بدان وابسته است(دیسنی، 2013).

نسخه سوم DSM:

که در سال 1980 منتشر شد، اولین نسخه ایی بود که در آن اختلالات شخصیت در محور دوم قرار گرفتند و همچنین این ویرایش، اولین نسخه ایی به شمار می‌رفت که در آن اختلال شخصیت وابسته به عنوان اختلالی مجزا مطرح شده بود. طبق این نسخه، این اختلال از ملاک‌های ذیل تشکیل می‌شد: 1) این افراد مسئولیت تصمیمات مهم زندگی خود را به دیگران محول می‌کنند و در روابط بین فردی‌شان موضع منفعلی دارند، 2) نیازهایشان تابع نیازهای اشخاصی است که به آن­ها وابسته‌اند، و 3) فاقد اعتماد به نفسند. ویرایش سوم راهنمای اختلالات روانی به چند دلیل مورد انتقاد قرار گرفت، از جمله این نظر که اختلال شخصیت وابسته و افسردگی همبودی شدیدی با هم داشتند، در حالیکه در مقالات مربوطه دیگر در بهترین حالت رابطه آمیخته‌ای[1] بین این دو وجود داشته است(بورنستین، 1995).

در گذار از نسخه سوم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی به نسخه بازنگری شده این کتاب که در سال 1987 منتشر شد:

تغییرات قابل ملاحظه ایی صورت گرفتند؛ که از همه مهم‌تر می‌توان بدین موضوع اشاره کرد که ملاک‌ها تا حد زیادی در این نسخه گسترش یافتند. این­کار مفهوم پردازی گسترده‌تری را در خصوص رفتارها و هیجانات مختلفی که در این اختلال برجسته هستند را ممکن ساخت. به علاوه، ملاک اصلی قبلی، یعنی فقدان اعتماد به نفس، از میان ملاک‌های فهرست شده حذف شد. در این جلد، مشخصه اصلی اختلال شخصیت وابسته یک الگوی فراگیر رفتار مطیع و وابسته، که در اوایل بزرگسالی آغاز شده و در شرایط و محیط‌های مختلف وجود دارد بود.

برای اینکه فردی واجد شرایط تشخیص گذاری برای این اختلال گردد باید از بین نه ملاکی که در ادامه آمده‌اند حداقل دارای 5 ملاک باشد: این فرد: 1) قادر به اتخاذ تصمیمات روزمره خود نیست؛ 2) به دیگران اجازه می‌دهد تا به اتخاذ تصمیمات مهم زندگی او بپردازند؛ 3) با دیگران موافقت می‌کند حتی اگر به نظر برسد که اشتباه می‌کنند؛ 4) در آغاز کردن کارها مشکل دارد؛ 5) به منظور کسب تاییدیه از طرف دیگران، کارهایی را انجام می‌دهد که برایش ناخوشایندند؛ 6) تنها ماندن را دوست ندارد؛ 7) هنگام پایان یافتن روابط صمیمی ویران می‌شود؛ 8) ذهنش درگیر ترس از رها شدن است؛ و 9) به‌راحتی از انتقاد یا عدم تایید دیگران می‌رنجد و آسیب می‌بیند(دیسنی، 2013)

در ویرایش چهارم راهنمای تشخیصی-آماری اختلالات روانی:

در مقایسه با نسخه سوم ویژگی اصلی اختلال شخصیت وابسته با تغییری اندک به “نیاز فراگیر و افراطی به مراقبت” در این افراد که منجر به رفتار مطیع و چسبنده و ترس از جدایی می‌گردد، تبدیل شد. در این ویرایش اختلال شخصیت وابسته از هشت ملاک تشکیل می‌شود که تقریباً عیناً همان‌هایی هستند که در ویرایش سوم این راهنما ذکر شده‌اند، به استثنای ملاک شماره 9 (به‌راحتی آزرده شدن)، که به خاطر هم­پوشانی‌اش با سایر اختلالات شخصیت از ویرایش چهارم این راهنما حذف شده است(دیسنی، 2013).

در نسخه DSM5:

نیز نسبت به نسخه چهارم ملاک‌های تشخیصی هیچ گونه تغییری نکرده‌اند، داشتن حداقل 5 ملاک از 8 ملاک توضیح داده شده، تشخیص اختلال شخصیت وابسته را ممکن می‌سازد.

مدل‌های روان پویشی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

هر چند یکی از دیدگاه­های روان‌تحلیلی که بیش از همه در مورد وابستگی مورد مطالعه قرار گرفته مدل “تثبیت دهانی” فروید است، اما در واقع چندین چارچوب روان پویشی مربوط به این مقوله وجود دارند. این مدل‌ها با توجه به پویایی‌های[1] بین فردی و درون فردی‌ای که تصور می‌شود زیربنای یک جهت گیری خاص به شخصیت وابسته‌اند، با هم فرق می‌کنند، اما همه آن‌ها یک نقطه مشترک دارند، این نقطه مشترک تاکید بر روابط اولیه به عنوان سنگ بناهای وابستگی در اختلال شخصیت وابسته هستند(بورنستین، 2005).

نظریه کلاسیک روان تحلیلی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

در نظریه کلاسیک روان تحلیلی، وابستگی رابطه تنگاتنگی با رخدادهایی دارد که در طول اولین ماه­های زندگی روی می‌دهند، دوره‌ای که فروید آن­را مرحله دهانی رشد نامیده است. در مدل فروید (1953) سرخوردگی[1] یا ارضای بیش از حد در مرحله دهانی طول دوران نوزادی، منجر به تثبیت دهانی و ناتوانی در حل مسائل رشدی‌ای می‌گردد که خصیصه این دوره از زندگی‌اند(یعنی تعارضات مربوط به وابستگی و استقلال). همانطور که فروید اشاره کرده، هرکسی اغلب اوقات با نوعی شخصیت مواجه می‌شود که صفات خاصی در آن شدیداً برجسته شده‌اند.

بنابراین، نظریه روان‌تحلیلی کلاسیک فرض را بر این قرار می‌دهد که شخصی که مرحله دهانی‌اش تثبیت شده باشد، (الف) به عنوان فردی که برای تغذیه، راهنمایی، حمایت، و محافظت به دیگران وابسته است، باقی خواهند ماند؛ و (ب) همچنان در بزرگسالی نیز رفتارهایی را از خود بروز می‌دهد که منعکس کننده رفتارهای مرحله دهانی‌اند (مثلاً، مشغولیت ذهنی به فعالیت‌های دهانی، وابستگی به غذا و خوردن به عنوان راهبردی برای مقابله با اضطراب (فروید[2]، 1959).

تائیدات تجربی ارائه شده برای مدل روانکاوی وابستگی فروید یکسان نیستند. در سمت مثبت قضیه، مشخص است که روابط اولیه با والدین و سایر مراقبان فرد نقش مهمی را در سبب شناسی صفات شخصیت وابسته ایفا می‌کنند(فیشر[1] و گرینبرگ[2]، 1996). لیکن، از جنبه منفی قضیه، باید گفت که هیچگونه شواهدی دال بر تاثیرگذاری تثبیت دهانی بر رفتارهای مرتبط با وابستگی در طول نوجوانی و بزرگسالی آن­گونه که فروید توصیف کرده وجود ندارد. تلاش‌ها برای ربط دادن توسعه صفات وابستگی به تغذیه نوزاد و متغیرهای از شیرگرفتن منجر به نتایجی منفی شده‌اند. به علاوه، مطالعات نشان می‌دهند که کودکان، نوجوانان، و بزرگسالان وابسته نسبت به همسالان مستقل خود ذهنشان بیشتر درگیر فعالیت‌های غذایی و مربوط به دهان نیست(بورنستین، 1992).

علیرغم محدودیت‌های این نظریه، رد کردن آشکار و مستقیم مدل وابستگی روان‌تحلیلی کلاسیک فروید نیز اشتباه است.

نظریه روابط موضوعی و روانشناسی خود در تبیین اختلال شخصیت وابسته

در آغاز دهه 1920، تمرکز روان پویشی از چارچوب سائق محور فروید به رویکردی شخص محورتر که تحت عنوان نظریه روابط موضوعی شناخته می‌شود، تغییر کرد(گرینبرگ و میچل[3]، 1983). در این چارچوب، رشد و پویایی‌های شخصیت با توجه به الف) تعاملات خود-دیگری(هم واقعی و هم خیالی) و ب) بازنمایی‌های روانی درونی شده خود و شخصیت‌های مهم زندگی مفهوم پردازی و تصور می‌شوند(بورنستین، 2003). هرچند همپوشانی قابل ملاحظه‌ای بین نظریه روابط موضوعی و روانشناسی خود با توجه به فرضیات زیربنایی و نیز واژگان رسمی وجود دارد، اما تفاوت‌های قابل توجهی نیز در این زمینه مشاهده می‌شود.

مدل‌های روابط موضوعی به‌طور کلی بر پویایی‌های بین فردی و الگوهای ماندگار رابطه تاکید دارد که رفتارهای وابسته را تقویت و حفظ می‌کنند(کرنبرگ، 1975)، در صورتیکه مدل‌های برگرفته از روانشناسی خود بر نقش خودپنداره و بازنمایی خود[4] شخص وابسته در سبب شناسی و پویایی‌های وابستگی تاکید دارند(کوهات[5]، 1977).

همانطور که گرینبرگ و میچل(1983) اشاره کرده‌اند، مفهوم پردازیِ دوباره مفاهیم روانکاوی مبنایی‌ای را برای درک استمرار و تغییر در رشد و پویایی‌های شخصیت معرفی کردند. بجای اینکه ثبات شخصیت را فقط با توجه به تعادلی پویا میان نهاد، ایگو، سوپرایگو درک کنیم، امروزه آنرا ناشی از استمرار و تداوم در ویژگی‌های اصلی بازنمایی‌های اصلی موضوع، از قبیل بازنمایی خود می دانیم(بورنستین، 2003).

در سالهای اخیر، چارچوب نظری بلات[6] تاثیرگذارترین مدل روابط موضوعی وابستگی بوده است. بلات و همکارانش با تلفیق اصول روانکاوی با تحقیقاتی که در زمینه رشد شناختی و اجتماعی صورت گرفته‌اند، ادعا کرده‌اند که صفات شخصیت وابسته ناشی از یک بازنمایی روانی خود به عنوان شخصیتی ضعیف و بی فایده هستند . مطالعات گذشته نگر و آینده نگر تعاملات والد-کودک تائید می‌کنند که آندسته از سبک‌های فرزندپروری که باعث می‌شوند کودکان خودشان را ناتوان و آسیب پذیر تصور کنند در واقع با سطوح بالای وابستگی در زندگی بعدی‌شان مرتبط هستند. وقتی کودکان بازنمایی روانی‌ای از خود را به عنوان فردی ضعیف درونی سازی می‌کنند، (الف) برای ارائه حمایت و تغذیه به دیگران متوسل می‌شوند؛ (ب) ذهنشان درگیر ترس از ترک شدن می‌شود؛ (ج) آشکارا به شیوه‌ای وابسته رفتار می‌کنند، و (د) احتمال افسردگی و سایر آسیب‌های روانشناختی مربوط به وابستگی در آنها افزایش می‌یابد(بلات و هومان[7]، 1992).

 

مدل‌های یادگیری رفتاری و اجتماعی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

فرض اصلی دیدگاه رفتاری فرضی بسیار ساده است: افراد رفتارهای وابسته را بدین خاطر بروز می‌دهند که به آن رفتارها پاداش داده می‌شود، یا- دست کم- فرد تصور می‌کند که باید به آن‌ها پاداش داده شود. مدل‌های یادگیری اجتماعی و رفتاری وابستگی شدیداً تحت تاثیر کارهای هال[8] (1943) و مورر[9] (1950) هستند. لذا، وابستگی در ابتدا به عنوان یک سائق اکتسابی تصور می‌شد، که انگیزه آن کاهش سائق‌های اصلی اولیه (مثلاً خشم) در زمینه رابطه نوزاد-مراقب بود. اینورث[10](1969) در خلاصه کوتاهی از دیدگاه یادگیری رفتاری-اجتماعی که ارائه کرده اشاره به این دارد که، وابستگی به عنوان دسته‌ای از رفتارها تلقی می‌شود که در شرایط رابطه وابستگی نوزاد با مادر یادگرفته شده‌اند، هرچند اولین رابطه وابستگی رابطه‌ای خاص است، اما تصور می‌شود که وابستگی به سایر روابط بین فردی بعدی نیز تعمیم داده می‌شود.

مدل‌های شناختی در تبیین اختلال شخصیت وابسته

مدل‌های شناختی وابستگی بر شیوه‌هایی تمرکز دارند که به‌واسطه آن­ها نحوه تفکر فرد یا پردازش اطلاعات توسط وی به تقویت و حفظ رفتار وابسته کمک می‌کنند. در این چارچوب، مفهوم سبک شناختی بک[11] (1976) برای درک فرایند از همه مهمتر است که از طریق آن تجربیات اولیه (هم تجربیات خاص خانواده و هم تجربیاتی که در سطح فرهنگ گسترده‌اند) منجر به افزایش وابستگی بعدی در زندگی می‌شوند. طبق نظر بک و فریمن[12](1990) به مرور زمان، هریک از ما روش تفکر مخصوص به خودمان را در مورد خود، دیگران، و تعاملات خود-دیگری شکل و توسعه می‌دهیم. به علاوه، ما طرحواره های ماندگار و پیچیده‌ای را از خود و دیگران می‌سازیم (که مانند مفهوم روان پویشی بازنمایی موضوع درونی شده است)، که برداشت‌ها، افکار، هیجانات، و رفتارهای بین فردی ما را شکل می‌دهند.

رویدادهای آسیب زا و اختلال شخصیت وابسته

پژوهش‌های تجربی اندکی در مورد سبب شناسی اختلال شخصیت وابسته وجود داشته‌اند(دیسنی، 2013)، محیط خانوادگی، یادگیری اجتماعی، بیماری‌های حاد در دوران کودکی و استعداد بیولوژیکی همگی در ایجاد و توسعه آن نقش دارند(امپولینی[13]، مارچسی[14]، سیگنیفردی[15]، قیناگلیا[16]، اسکاردوی[17]، کدلوپی[18] و ماگینی[19]، 1999).

علاوه بر این متغیرها، رویدادهای  آسیب زای خاص در اوایل زندگی مانند سوء استفاده جنسی در دوران کودکی اغلب در نوشته جات تحقیقاتی ذکر شده. لیکن، در مطالعه ایی که به بررسی رابطه بین سوء استفاده جنسی در دروان کودکی و اختلالات شخصیت بزرگسالی در نمونه ایی از بازمانده‌های بزرگسال پرداخته بود، مشخص شد که این خصوصیات سوء استفاده جنسی نبودند که بهتر از همه اختلال شخصیت وابسته را پیش بینی می‌کردند بلکه سبک دلبستگی بود که این اختلال را پیش بینی می‌کرد، چرا که سبک دلبستگی ترس آور قوی‌ترین پیش بینی کننده است. این سبک با فقدان جرات و نیز سطوح بالای اضطراب اجتماعی مرتبط است.

سبک فرزند پروری و اختلال شخصیت وابسته

سبک فرزند پروری نیز با نظریه دلبستگی رابطه دارد. سبک‌های فرزند پروری که بیش از حد حمایتگرانه بوده یا سبک‌های مستبدانه با ایجاد اختلال شخصیت وابسته رابطه دارند. هرچند این ادعا عمدتاً نظریه محور است و یا نتیجه خودسنجی گذشته نگرانه است. بر اساس نظریه دلبستگی سبک فرزند پروری بیش از حد حمایتگر و مستبدانه با شکل گیری اختلال شخصیت وابسته مرتبط است(بورنستین، 2012). از لحاظ نظریه ایی که زیربنای این ادعا است، وقتی کودکی به بیش از حد مطیع بودن مجاب می‌شود، احتمال دارد که در روابط بعدی خود به شخصی درمانده یا وابسته تبدیل شود(بورنستین، 1995). تصور می‌شود که کودکانی که والدین بیش از حد حمایت گری دارند آسیب پذیر بوده و هرگز دوام نخواهند آورد مگر اینکه از آنها مراقبت شود، در حالیکه والدین مستبد و زورگو به فرزندان خود می‌آموزند که بهترین روش‌های بقا تسلیم شدن در مقابل خواسته‌ها و انتظارات دیگرانی است که قوی‌تر و تواناترند.

این سبک فرزندپروری کودکان را از یادگیری از طریق روش آزمون و خطا، روشی که کودکان در آن احساس استقلال و خودکفایی در خود ایجاد می‌کنند، باز می‌دارد(بورنستین، 1992)، در پاسخ به این تجربیات اولیه در فرد ساختارهای شناختی شکل می‌گیرند(اسپری، 2003)، کودکان باورها و بازنمایی‌های روانی در مورد خودکفایی خود و قدرت دیگران ایجاد می‌نمایند. پری[20](2005)  اشاره می‌کند که یک مفهوم پردازی شناختی به‌واسطه برخی افراد ایجاد شده که این اشخاص ابتدا فکر می‌کنند که افراد بی لیاقت و درمانده ایی هستند، سپس فکر می‌کنند که بهترین راهبرد برای رفع این مشکل این است که کسی را پیدا کنند که شاید بتواند از پس این دنیا برآمده و از آنها حمایت نماید. بنابراین، این کودکان ممکن است بازنمایی‌های روانی ایی از خود درمانده و بی کفایت ایجاد نموده و خود را به عنوان افرادی که به تنهایی از پس مشکلات خود بر نمی‌آیند نشان دهند. سپس این امر می‌تواند باعث شود که آنها به دنبال افراد دیگری باشند که برای بقای خود بدانها تکیه کرده و وابسته شوند(بورنستین، 1992).

نظریه زیست اجتماعی و اختلال شخصیت وابسته

کلونینگر[21]، یک نظریه زیست اجتماعی مشهور، شخصیت را در رابطه با سبب شناسی اختلال شخصیت وابسته مطرح کرده است(کلونینگر، 1987). در مدل وی، سه خصوصیت ارثی و مبتنی بر بیولوژی شخصیت پیشنهاد شده‌اند: جستجوی تازگی، اجتناب از آسیب، و وابستگی به پاداش. سطوح بالای اجتناب از آسیب در افرادی که دارای اختلالات خوشه C هستند(علی الخصوص اختلال شخصیت وابسته) و نیز سطوح بالای وابستگی به پاداش به چشم می‌خورند(امپولینی، مارچسی، سیگنیفردی و ماگینی، 1997; کیسی[22] ، جویسی[23]، 1999).

اجتناب از آسیب در مدل کلونینگر به عنوان یک خصوصیت ارثی تعریف می‌شود که شامل سیستم سروتونین (5-HT) است که نوعی پاسخ بیزاری شدید نسبت به انواع خاصی از محرک‌ها را به وجود می‌آورد. سپس فرد یاد می‌گیرد که نه تنها از تنبیه بلکه همچنین از تازگی نیز اجتناب کند. این موضوع در فرد به صورت نگرانی و خجالت بروز می‌کند. مدل کلونینگر در حیطه نظریه‌های سبب شناسی اختلال شخصیت وابسته، منحصربفرد است از این جهت که این مدل صفات شخصیتی و رفتارها را با مکانیزم های ژنتیکی و بیولوژیکی در هم می‌آمیزد. این تمرکز بر نکات مربوط به مکانیزم بیولوژیکی و فیزیولوژیکی از این جهت حائز اهمیت است که یکی از جنبه‌های اغلب نادیده گرفته شده، ساختارها و فرایندهای آناتومیکی و نقش آنها در شکل گیری شخصیت است(دیسنی، 2013).

 

 رفتارهای تسهیل کننده روابط در فرد وابسته

مجموعه رفتارهای تسهیل کننده روابط در فرد وابسته وسیعتر از آنچیزی است که قبلاً تصور می‌شد، رفتارهای فعال به احتمال بیشتر در این سه شرایط که در ادامه آمده‌اند روی خواهند داد: 1) هنگام رقابت با دیگران بر سر کسب حمایت احتمالی یک سرپرست؛ 2) هنگامیکه عمل جسورانه فرد ممکن است باعث خشنودی یک شخصیت صاحب اقتدار شود؛ و 3) هنگام طلب کمک/راهنمایی از یک سرپرست احتمالی(بورنستین، 1992).

بورنستین (2012) مروری نظام مندتر و جامع‌تری را روی راهبردهایی که توسط افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته به کار می‌روند انجام داد. راهبرد اولیه لابه و زاری است که طیِ آن، فرد بر نقطه ضعف خود بسیار تاکید کرده و ترس‌هایش را برای دیگران به شدت بروز می‌دهد. فرد با خودشیرینی توجه دیگران را به لطف‌هایی که در حق طرف مقابل انجام داده است معطوف می‌سازد یا کمک‌های خود را مورد تاکید قرار می‌دهد، و در آخر، با استفاده از ارعاب. فرد ممکن است تا حدی پیش برود که تهدید به خودآزاری کند یا با پرخاشگری رفتار نماید(بورنستین، 2012).

در مورد رفتار اجتماعی و تاثیرات اختلال شخصیت وابسته، باید گفت که تمام مطالعات جداگانه ایی که به بررسی سازگاری با همسالان و رفتارهای وابسته پرداخته‌اند از وجود نوعی همبستگی منفی معنادار بین سطح وابستگی و سطوح محبوبیتی که توسط همسالان گزاراش شده، خبر می‌دهند(که پایایی آن از 22/0- تا 64/0- متغیر می‌باشد)(بورنستین، 2012). این یافته با سایر تحقیقاتی که می گویند صفات اختلال شخصیت وابسته از لحاظ اجتماعی نامطلوبند همخوانی دارد(کادبری[24]، 1991).

مطالعات دیگر نشان می‌دهند که گرچه غالباً تصور می‌شود که فرد دارای اختلال شخصیت وابسته عمدتاً وابسته به یک شخص است، اما این افراد اغلب به بیش از یک نفر وابسته هستند و جذب فردی خواهند شد که به احتمال زیاد در آن زمان از آنها حمایت می‌کند یا به او اطمینان می‌بخشد(دیسنی، 2013)، این یافته نشان می‌دهد که شبکه‌های اجتماعی افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته ممکن است بزرگتر از آن حدی باشند که دانش بالینی ممکن است بیان نماید.

به علاوه، افراد دارای اختلال شخصیت وابسته به گونه استثنائی ایی در پی بردن به سرنخ‌های اجتماعی زیرکانه مانند حالات چهره، چابک و کارآمدند، که این احتمالاً به خاطر نیاز به توانایی رفتار کردن به گونه ایی است که احتمال مراقبت و توجه را به حداکثر برساند(بورنستین، 2012).

این یافته‌ها چگونگی به نظر رسیدن فرد دارای اختلال شخصیت وابسته از لحاظ بین فردی و نیز وجهه او در جامعه را به تصویر می‌کشند(دیسنی، 2013).

خودکشی در اختلال شخصیت وابسته   

تحقیقات بسیار قوی و منسجمی وجود دارند که نشان دهنده نوعی رابطه بین اختلال شخصیت وابسته و فکر و اقدام به خودکشی هستند. به‌طور مثال، اختلال شخصیت وابسته قوی‌ترین پیش‌بینی کننده اقدام به خودکشی در افراد افسرده بود. این موضوع بخصوص در مورد مردان صادق بود(بولتون[25]، به لیک[26]، انس[27]، کوکس[28]، سارن[29]، 2008).

اختلال شخصیت وابسته نسبت به سایر اختلالات محور یک و دو همبستگی قوی‌تری با اقدام به خودکشی داشت. این یافته، یافته مهم و درخور توجه‌ای است. لواس و همکاران در تحقیقی بیماران دارای اختلال شخصیت وابسته را با یک گروه شاهد مقایسه نمودند و دریافتند که فکر خودکشی در افراد دارای اختلال شخصیت وابسته نسبت به گروه شاهد دو برابر بیشتر احتمال روی دادن دارد، همچنین  ریسک آن با اضافه شدن همبودی آسیب‌های محور 1 حتی بیشتر هم می‌شود. در بیماران دارای مشکل پرخوری(چه مرد و چه زن)، زنان الکلی، و مردانی که دچار سوء مصرف مواد هستند، وجود اختلال شخصیت وابسته احتمال فکر خودکشی را در هر صورت از دو به نه برابر در این افراد افزایش داد(لواس، گویلباد[30]، پرز- دیاز، وریر[31]، استفان[32]، لانگ[33] و جیمت[34]، 2005).

گاگنون[35]، دیویدسون[36]، شیفتز[37]، مارتینو[38] و بوشامپ[39] (2009) آسیب شخصیت را در جوانانی(سنین بین 14 تا 25 سال) که اقدام به خودکشی نموده بودند در مقابل آنهایی که خودکشی موفق داشتند مقایسه نمودند و تعیین نمودند که میزان اختلال شخصیت وابسته در گروهی که خودکشی موفقی داشتند به مراتب بالاتر بود.

لیکن، این محققان برای تشخیص اختلال در گروهی که خودکشی موفق داشتند ناچار بودند که به مصاحبه‌هایی با انواعی از مخبرها اتکا نمایند. این مطالعه علیرغم وجود مشکل در روش شناسی‌اش، تنها تحقیقی است که به سنجش و ارزیابی اختلال شخصیت وابسته در افرادی که خودکشی موفق داشتند پرداخته است بنابراین، به غیر از توجه به این نتایج اولیه که با سایر مطالعاتی که در بالا مورد بحث قرار گرفتند نیز همسویی دارند، ما فعلاً گزینه دیگری در اختیار نداریم.

اختلال شخصیت وابسته و خودآزاری

کلونسکی و همکاران(2003) برای شناسایی روابط بین شخصیت و خودآزاری عمدی نمونه ایی متشکل از 1986سرباز نظامی را مورد بررسی قرار دادند. شرکت کنندگانی که خودآزاری را گزارش کرده بودند، هم در مقیاس صفات وابستگی(خودگزارشی) و هم در مقیاس تشخیصی اختلال شخصیت وابسته، نمره‌شان به‌طور معناداری بالاتر بود. همچنین، افرادی که عمداً دست به خودآزاری می‌زدند توسط همسالان خود به‌طور معنادارتری به عنوان فرد دارای اختلال شخصیت وابسته نامیده شدند. به‌طور مشخص‌تر، این افراد بیشتر دارای ملاک شماره 8 اختلال شخصیت وابسته تعیین شدند(احساس ترس غیرواقع بینانه از تنها ماندن). همچنین این افراد در چند مقیاس دیگر نیز نمره بالاتری را کسب نمودند، از جمله مقیاس‌هایی که برای تشخیص اختلال شخصیت مرزی و اجتنابی هستند(کلونسکی[40]، اولتمانس[41] و تورخیمر[42]، 2003).

اختلال شخصیت وابسته و  احتمال مورد سو استفاده قرار گرفتن

احتمال سوء استفاده یکی دیگر از حیطه‌های نگرانی در اختلال شخصیت وابسته است. با استفاده از تحلیل واریانس (ANOVA)، مشاهده شد که اختلال شخصیت وابسته رایج‌ترین اختلال (%21) در یک گروه چهل و دو نفری از زنانی بود که در یک پناهگاه به دنبال درمان بودند و در چندین رابطه مورد سوء استفاده قرار گرفته بودند، نرخی که به‌طور معناداری بالاتر از یک گروه 33 نفری از زنانی بود که تنها یک بار سابقه رابطه سوءاستفاده آمیز داشتند و نیز نسبت به 52 شرکت کننده در گروه شاهد(کولیج[43] و آندرسون[44]، 2002).

 سلامت و اختلال شخصیت وابسته

با ادامه بحث در مورد اختلال شخصیت وابسته و نتایج مختلف، رابطه بین اختلال شخصیت وابسته و سلامتی را نباید نادیده گرفت. افرادی که از سطوح بالاتری از ویژگی‌های اختلال شخصیت وابسته برخوردارند بیشتر احتمال دارد که نقش بیمار یا مریض را بپذیرند(گرینبرگ و بورنستین، 1988).

آن‌ها همچنین نسبت به افراد بدون صفات وابسته سطوح بالاتری از اضطراب مرتبط با سلامتی و هزینه‌های پزشکی را دارند(بارت و تایرر، 2012).

متاسفانه پزشکان غالباً آسیب شخصیت در بیماران خود را نادیده می‌گیرند، رفتار محور دو اغلب باعث فرسایش رابطه بیمار-پزشک می‌شود. اختلالات شخصیتی که به درستی تشخیص داده نشده‌اند باعث ایجاد هزینه‌های زیاد مراقبت‌های سلامتی می‌شوند(هیوستون، ورت و مینوس، 1999)، علاوه بر آن پزشکان بیماران وابسته را بیماران مشکل توصیف می‌کنند(بورنستین، 2012).

لواس و همکاران (2011) دریافتند که 7/66% از شرکت کنندگان مبتلا به اختلال شخصیت وابسته دارای سابقه بیماری جسمی بودند، که این میزان به‌طور معنادارتری بیش از گروهی از افرادی بود که هیچگونه اختلال شخصیتی نداشتند (8/16%) و نیز گروهی که انواع مختلفی از اختلالات شخصیتی را داشتند(4/29%) (لواس، کرمیر و پرز دیاز ، 2011).

همچنین مشاهده شده است که در افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته نسبت به افراد بدون این اختلال 54/5 برابر بیشتر احتمال دارد که داشتن زخم‌های گوارشی گزارش شود(اسچاستر[45]، لیموزین[46]، لونستین[47] و لی ستارت[48]، 2010) ، گرچه خودگزارشی در این مطالعه از لحاظ عینی تایید نشد، اما نتایج نشان دادند که یا افراد دارای اختلال شخصیت وابسته در مشکلات سلامتی به خود نمره بالاتری می‌دهند، یا اینکه آنها واقعاً میزان مشکلات سلامتیشان بیشتر است (در این مورد، منظور زخم‌های معده و زخم‌های گوارشی است)، که هر دو مورد پیامدهای منفی ایی را برای بهزیستی فرد در بر دارند.

اما نشانه‌های اختلال شخصیت وابسته ممکن است در موقعیت‌ها و شرایط خاصی سودمند باشند. افراد دارای اختلال شخصیت وابسته وقتی با بیماری جسمی یا روانی مواجه می‌شوند سریعاً در پی توجه پزشکی هستند(گرینبرگ و بورنستین ، 1988) و این افراد در بیشتر مواقع مطیع درمان پزشکی‌اند(بورنستین، 2012). لیکن، افراد دارای اختلال شخصیت وابسته همچنین ممکن است که از خدمات پزشکی بیش از حد استفاده نمایند، مدت زمان طولانی‌تری در بیمارستان بمانند و به‌طور نابرابری از خدمات رفاه عمومی برخوردار شوند(بورنستین، 1995).

 

[1].Fisher

[2].Greenberg

[3].Mitchell

[4].self- representation

[5].Kohut

[6] .Blatt

[7] .Homann

[8] .Hull

[9] .Mowrer

[10] .Ainsworth

[11].Beck

[12].Freeman

[13].Ampollini

[14].Marchesi

[15].Signifredi

[16].Ghinaglia

[17].Scardovi

[18].Codeluppi

[19].Maggini

[20].Perry

[21].Cloninger

[22].Casey

[23].Joyce

[24].Cadbury

[25].Bolton

[26].Belik

[27].Enns

[28].Cox

[29].Sareen

[30].Guilbaud

[31].Verrier

[32].Stephan

[33].Lang

[34].Jeammet

[35].Gagnon

[36].Davidson

[37].Cheifetz

[38].Martineau

[39].Beauchamp

[40].Klonsky

[41].Oltmanns

[42].Turkheimer

[43].Coolidge

[44].Anderson

[45].Schuster

[46].Limosin

[47].Levenstein

[48].Le Start

[1].frustration

[2].Freud

[1].dynamic

[1].mixed

تحکیم روابط خانواده

تحکیم روابط خانواده

تحکیم روابط خانواده: روابط حمایتی نزدیک بین والدین و فرزندان، بین خواهران و برادران، و بین اعضای خانواده گسترده، حمایت اجتماعی موجود را برای تمام اعضای خانواده افزایش می دهد. این حمایت اجتماعی موجب ارتقای سلامت ذهنی می شود و ما از دیدگاه تکامل موجوداتی هستیم که برای کسب شادمانی به چنین ارتباطی با شبکه خویشاوندی مجهزيم (آرجایل، ۲۰۰۱، باس، ۲۰۰۰).

بعضی کارهای خاص می تواند تحکیم روابط خانواده و تجربه شادمانی را افزایش دهد:

 برای تحکیم روابط خانواده باید با اعضای خانواده خود تماس منظم داشته باشیم، سبک زندگی مان را به گونه ای تنظیم کنیم که بتوانیم تماس فیزیکی نزدیک تری را با خانواده خود برقرار سازیم. این برنامه ریزی باید هم مراحل چرخه ساليانه وهم چهارچوب بلند مدت عمر را در بر بگیرد. در زمان هایی که از خانواده خود دور هستیم باید با فرستادن پیام های الکترونیکی، تلفنی، نوار ویدیویی یا گفتگوی اینترنتی با افراد خانواده خود در تماس باشیم. حفظ تماس با اعضای خانواده حمایت اجتماعی را بالا می برد و این امر نه تنها موجب شادمانی می شود، بلکه عملکرد دستگاه ایمنی را هم بهبود می بخشد.

حفظ تماس با شبکه گسترده خانواده و تحکیم روابط خانواده مجال خشونت خانگی و کودک آزاری را کاهش می دهد، زیرا حصار خلوت را که با خانواده هسته ای منزوی همراه است می شکند و از بروز خشونت های خانگی که در این فضاها شایع است جلوگیری می کند.

احتمالا این مطلب نیز برای شما جالب است: روانشناس خوب

آشنایان

همیاری با آشنایان یعنی کسانی که نه جزو خانواده اند و نه دوستان نزدیك، منبع بالقوه شادمانی و راهی برای پرهیز از ناشادمانی هایی است که بر اثر از دست دادن جایگاه و نابرابری های ناشی از درگیری اجتناب ناپذیر دررقابت های منظم به وجود می آید (اکسلرادا، ۱۹۸۴؛ باس، ۲۰۰۰). بدین ترتیب برای اینکه حس سلامتی مان را افزایش دهیم لازم است راهبردهای ارتقای همیاری با آشنایان، و نه رقابت با آنان را پرورش دهیم.

در همه ارتباط های مهم اطمینان پیدا کنید که خودتان و دیگران به این نکته واقفند که این رابطه به طور نامحدود در آینده ادامه خواهد داشت و همیاری بلند مدت منافع متقابل را تضمین خواهد کرد. وقتی به خاطر داشته باشیم که همزیستی با آشنایان برای مدت طولانی و کار کردن با هم بیش از کار کردن تنها سودمند واقع می شود، احتمال ادامه همکاری افزایش می یابد.

در تمام روابط مهم سعی کنید به جای رفتار بهره کشی به رفتارهای تساوی طلبانه و دو جانبه بپردازید. اگر شخص دیگر لطف یا کمکی به شما می کند، با حرکاتی که ارزش مشابه دارد (نه کمتر از آن) آن را جبران کنید این نوع رفتار دو جانبه اعتماد ایجاد می کند، در حالی که خلاف آن اعتماد را از بین می برد.

منبع: کتاب آلان کار

دکتر صدیقه ناقل

دکتر مژگان ناقل

دکتر صدیقه ناقل

دکترای تخصصی روانشناسی رتبه 84 کنکور سراسری کشوری

کارشناسی ارشد روانشناسی دانشگاه عالمه طباطبایی
کارشناسی روانشناسی بالینی دانشگاه عالمه طباطبایی

سوابق کاری دکتر  ناقل:

روان شناس و درمانگر فردی(اضطراب- افسردگی – وسواس – افزایش اعتماد به نفس – شناخت خود و …. ) و درمانگر زوج

مسئول فنی و روانشناس موسسه پیام آوران همیاری
کارشناس و مسئول واحد سالمت روان شبکه بهداشت و درمان شهرستان قدس
روانشناس کلینیک درمان اعتیاد مهر نهاد
روان شناس داوطلب در جمعیت خیریه امام علی

مشاور ارشد رشته ی روان شناسی موسسه اموزش عالی ماهان
مشاوره تخصصی، کنکور ارشد موسسه اموزش عالی ماهان

سوابق آموزشی دکتر صدیقه ناقل:

استاد جهاد دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبایی، پیام نور، علمی کاربردی،

سوابق پژوهشی دکتر صدیقه ناقل:

 Pahlevanian, A. Alirezaloo, N. Naghel, S. Alidadi, F. Nejati, V. Kianbalht, M.
(2015). Neurofeedback Associated with Neurocognitive-Rehabilitation
Training on Children with Attention-Deficit/Hyperactivity Disorder (ADHD).
International Journal of Mental Health and Addiction. DOI 10.1007/s11469-015-
9621-7.
 Alidadi, F, Alirezaloo, N, Naghel, S, Kianbakht, M. (2015). Cognitive and
perceptual motor rehabilitation associated with Neurofeedback: a
comprehensive treatment for ADHD. MitteilungenSaechsischerEntomologen
(MSE). Volume 114. Accepted article.
 Kianbakht, M, Naghel, S. Kohandel, H. Namdari, V. (2015). Perceived Social
Support and Severity of Chronic Pain in FireFighters of Tehran City. The
International Journal of Indian Psychology. Volume 2, Issue 3.
 Kianbakht, M. nematpour, SH, Naghel, S. (2014). The relationship
betweencoping strategies, perfectionism, beliefs pain and the chronic pain after
controlling the age effects in firefighters. International Journal of Psychology
and Behavioral Research. Vol 1(4),1098-1107. ISSN 2322-4002.
 ناقل، صدیقه. سلیمیان ریزی، محمد مهدی. بررسی نقش واسطهای هوش هیجانی در ارتباط بین سبک دلبستگی
ناایمن و نشخوار فکری ناکارآمد. مقاله پذیرفته شده در چهارمین کنگره انجمن روان شناسی ایران. اسفند 8638 .
 ناقل، صدیقه. سلیمیان ریزی، محمد مهدی. رابطه بین سبک های دلبستگی، تصویر خدا و مفهوم خدا. مقاله
پذیرفته شده در چهارمین کنگره انجمن روان شناسی ایران. اسفند 8638 .
مجموعه کتب چاپ شده:
 اکبری، اسد. ناقل، صدیقه. 8636 .روان شناسی عمومی، نکات مهم و مفاهیم. انتشارات موسسه ماهان.
 ناقل، مژگان. 8631 .تاریخچه و مکاتب روانشناسی. تهران، انتشارات راه.
 فاطمی، محمد حسین. ناقل، صدیقه. )8631 .)مجموعه کتب روانشناسی کودک در 3 جلد. قم، نشر مطاف.
همکاری های پژوهشی:
 همکاری با مرکز پژوهش های دانشگاه پیام نور شهریور 8638-خرداد 8632
 همکاری با مرکز ملی مطالعات اعتیاد در پروژه های مرتبط

روانشناس خوب ، روانشناس خوب در تهران

چگونه یک ازدواج شاد داشته باشیم؟

ازدواج شاد
ازدواج شاد

چگونه یک ازدواج شاد پیش بینی می شود:
در طول سه دهه ی گذشته، متخصصان ازدواج، پژوهش هایی را در باب اجزای یک ازدواج شاد انجام داده اند، در نتیجه، نسبت به قبل درباره ساختار یک ازدواج موفق چیزهای بیشتری می دانیم. برای مثال، زوج های شاد از مفاهیم زیر پرخوردار خواهند بود:
انتظارات سالم از ازدواج

مفهومی واقع بینانه نسبت به عشق

نگرش و دورنمایی مثبت به زندگی

تونایی برقراری ارتباط با احساسات

فهم و پذیرش تفاوتهای جنسیتی

توانایی تصمیم گیری و مدیریت مشاجره

هدف و شالوده ای معنوی

هر زوجی باید از این مسائل قبل و بعد از ازدواج آگاه باشد. اختصاص زمانی برای فهم این مسائل مثل سرمایه گذاری در یک خط مشی مطمئن در مقابل طلاق است.
مراقب ازدواج خود باشید پیش از آنکه آغاز شود، بر مبنای این واقعیت است که ازدواج به هیچ وجه یک قمار نیست. در حقیقت روانشناس ها اعتقاد دارند: شاد زیستن کمتر یک افسانه و بیشتر مهارتی است آموختنی. گرچه زندگی مشترک همیشه با مشکلاتی همراه خواهد بود، اما کسب مهارت های زندگی به گونه ای محبت آمیز و پایا، رابطه ی شما را بهبود خواهد بخشید، در صورتی که بسیاری از زوج ها، به اشتباه، بستگان و پول و رابطه ی جنسی را علت گسست و نارضایتی زناشویی میدانند.

از مهارت هایی که باید زوجین در آن مسلط شوند:

1- مهارت همدلی در ارتباط: به معنای درک طرف متقابل از لحاظ احساسی و توانایی دیدن موضوعات از دیدگاه وی و درک هیجانات او

2- کنترل خشم: ابراز صحیح خشم و کنترل عصبانیت و عدم پرخاشگری در رابطه یکی از موضوعات مهمی است که زوجین باید در آن قبل از ازدواج مهارت لازم را کسب کنند.

3- گوش دادن فعلانه به حرف های فرد مقابل

4- مهارت حل تعارض و مدیریت رابطه

5- مهارت تصمیم گیری و حل مساله می باشد.

در مشاوره پیش از ازدواج یه روانشناس خوب در صورتی که هر یک از طرفین در این مهارت ها دچار اشکال باشد، در صورت لزوم به آموختن این مهارت ها به طرفین می پردازد.

برگرفته از کتاب مراقب ازدواج خود باشید

چگونه می توانیم دیگران را تغییر دهیم؟

چگونه می توانیم دیگران را تغییر دهیم؟

چگونه می توانیم دیگران را تغییر دهیم؟

موثرترین و سالم ترین طریقه ایجاد تغییر در دیگری این است که از او بخواهیم تغییر کند. انسان ها خودشان اعمالشان را انتخاب می کنند و هم آنان هستند که می توانند تصمیم بگیرند که تغییر بکنند یا نکنند. معمولا اگر رفتار شخصی برای خودش راضی کننده نباشد، می تواند تغییرکند. اگر رفتارش برای دیگران راضی کننده نباشد چنانچه بخواهد می تواند رفتار خود را به صورتی در آورد که از نظر دیگران رضایت بخش باشد. هر چند این کار همیشه ساده نیست، اما امکان پذیر است.

 اگر ارتباط طوری باشد که برای هر دو طرف احساس رضایت همراه داشته باشد، طبیعی است که هر یک از طرفین می خواهد دیگری را خشنود سازد. اما بین یک تلاش سرد و حساب شده در جهت نزدیکی به دیگری با این نیت که او را با خواسته های خود هماهنگ کنیم با این که فرد با اراده خودش بخواهد تغییر کند، تفاوت زیادی وجود دارد. در مورد اول به مرور حالت حسابگری و تملق برملا می شود. در نهایت، ارتباط بیشتر به مثابه میل یکی از طرفین به تغییر و هماهنگی با خواسته های طرف مقابل است.

این مطلب نباید از نظر دور باشد که ما می توانیم دیگران را با زور و تهدید یا با شستشوی مغزی تغيير دهيم. اما تغییر حاصل از تهدید و زور نه تنها برای مدت کوتاهی دوام دارد، بلکه در نهایت منجر به ايجاد خصومت و کینه نسبت به فردی می شود که مجبور به تغییر شده است.

در نتیجه به نظر می رسد برای جواب به این سوال چگونه می توانیم دیگران را تغییر دهیم؟ می توان گفت بیشترین تغییری که یک فرد می تواند انجام بدهد، تغییر بر روی خودش است و نه دیگران. و البته نکته جالب این است که بیشتر افراد می خواهند دیگران را تغییر بدهند و در اکثر موارد فکر می کنند که مشکل از طرف روبه رو می باشد و نه خودشان.

بهتر است حتی در ارتباط نیز تغییر را در ابتدا از خودمان شروع کنیم، برای شروع تغییر می توانید از یک روانشناس خوب نیز کمک بگیرید.

فواید مراقبه چیست؟

فواید مراقبه چیست؟

فواید مراقبه چیست؟ خواه با فشار روانی عمده و کنترل ناپذیر مانند داغدیدگی و یا با مشکلات و چالش های روزمره زندگی روبرو باشیم، یک راه کنار آمدن این است که توجه خود را به چیزی غیر از نشخوارذهنی و افکار مرتبط با فشار روانی متمرکز سازیم و در عین حال که وجود آنها را انکار نمیکنیم، فعالانه خود را از آنها جدا کنیم.

این فرایند اساس انطباق های غربی شده اشکال عرفانی مراقبه شرقی مانند کاهش فشار روانی مبتنی بر تمرکز ذهنی، مراقبه متعالی جانکا بات زین و پاسخ آرمیدگی هربرت بنسونه (۱۹۷۵) است، همه این فنون مستلزم آن است که همه روزه در اوقات تعیین شده در محلی به دور از عوامل حواسپرتی ساکت بنشینم و سپس، در عین حال که می پذیریم انواع افکار(مثبت و منفی) ممکن است بر هشیاری مان وارد شوند، توجه خود را روی لحظه حاضر با یک محرک ثابت مانند تنفس خود یا کلام خدایی (مانترا) متمرکز سازیم.

سوالات روانشناسی خود را در منوی بالای صفحه (قسمت روانشناس خوب) می توانید مطرح کنید..

به جای اینکه افکارمان را فرونشانیم یا خودمان را به ورود و خروج آنها در هشیاری مان مشغول کنیم، فقط به مشاهده می پردازیم، در مراقبه مبتنی بر تمرکز ذهنی، ما فقط نقش یک مشاهده گر را ایفا میکنیم و محو شدن افکارمان را تماشا می کنیم. در این فن پی می بریم که بخشی از افکار خودمان نیستیم، بلکه رها هستیم تا آنها را مشاهده کنیم. ما همچنین تشخیص می دهیم که افکارمان حقیقت نیستند و لذا مجبور نیستیم آنها را واقعی تلقی کنیم.

احتمالا این مطلب نیز برای شما جالب است: پیشگیری از افسردگی

حال می خواهیم بدانیم فواید مراقبه چیست؟

مجموعه عظیمی از شواهد علمی وجود دارد که نشان می دهد مراقیه، که این فرایند را دربر می گیرد، بر نشاط روانی آنی و بلند مدت بسیاری از افراد سالم و کسانی که مشکلات سلامت روانی و جسمی دارند، تأثیر مثبت دارد (مرفی و دانران، ۱۹۹۹؛ شاپیرو و همکاران، ۲۰۰۲)، در کوتاه مدت به کاهش انگیختگی فیزیولوژیکی و حالت روانی مثبت می انجامد و در بلند مدت به سلامت بهتر منجر می شود.

تغییرات فیزیولوژیکی کوتاه مدت کاهش در ضربان قلب و میزان تنفس، افت در میزان نوسانات هدایت لحظه ای پوستی، پایین آمدن سطح کرتیزول و بالا رفتن میزان امواج آلفای LFG را شامل می شود. مراقبه در بلند مدت می تواند دامنه کارکردهای روانی از جمله کارکرد شناختی، خلاقیت و همدلی را بهبود ببخشد. مراقبه همچنین در دراز مدت می تواند در اداره وضعیت هایی مانند بیش تنشی و درد مزمن و وضعیت های روان شناختی مانند اضطراب و افسردگی کمک کند.

یک آزمایش مهم کنترل شده و مبتنی بر برنامه تمرکز ذهنی در مورد افرادی که افسردگی مزمن داشتند نشان داد که بازگشت بیماری در مورد کسانی که به مراقبه و تمرکز ذهنی پرداخنه اند در مقایسه با کسانی که به مراقبه و تمرکز ذهنی نپرداخته اند به یک دوم کاهش یافت.

اختلال دو قطبی چیست؟ | انواع اختلال دو قطبی و روش های درمان

اختلال دو قطبی

اختلال دو قطبی نوعی اختلال مغزی است که باعث تغییر در روحیه، انرژی و توانایی فرد می شود. افراد مبتلا به اختلال دو قطبی حالات عاطفی شدیدی را تجربه می کنند که به طور معمول در طی دوره های مشخصی از روزها تا هفته ها به نام دوره های خلقی اتفاق می افتد. این قسمت های خلقی به عنوان جنون یا هیپومانیک (خلق و خوی غیر طبیعی شاد یا تحریک پذیر) یا افسردگی (خلق و خوی غمگین) دسته بندی می شوند. افراد مبتلا به این اختلال به طور کلی دوره هایی از خلق و خوی خنثی دارند.

افراد بدون اختلال دو قطبی نیز دچار نوسانات خلقی می شوند. با این حال این تغییرات خلقی معمولاً بیش از روزها و ساعت ها طول می کشد. همچنین این تغییرات معمولاً با درجه شدید تغییر رفتار یا دشواری در کارهای روزمره و تعاملات اجتماعی که افراد مبتلا به اختلال دوقطبی در دوره های خلقی نشان می دهند همراه نیست. اختلال دو قطبی می تواند روابط فرد با عزیزان را مختل کرده و در کار یا مدرسه رفتن مشکل ایجاد کند.

انواع اختلال دو قطبی

انواع اختلال دو قطبی عبارتند از: نودو قطبی I ، دو قطبی II و اختلال سیکلوتایمیک.

این نوع اختلال معمولاً در خانواده ها بروز می کند و 80 تا 90 درصد افراد مبتلا دارای خویشاوندی با این نوع مشکل یا افسردگی هستند. عوامل محیطی مانند استرس، اختلال در خواب و مواد مخدر و الکل ممکن است باعث ایجاد خلق و خو در افراد آسیب پذیر شود. اگرچه دلایل خاص این نوع اختلال در مغز مشخص نیست اما اعتقاد بر این است که عدم تعادل مواد شیمیایی مغز منجر به فعالیت مغز نامنظم می شود.

افراد مبتلا به دو قطبی نوع I مرتباً دارای اختلالات روانی دیگری مانند اختلالات اضطرابی، اختلالات مصرف مواد و یا اختلال کمبود توجه یا بیش فعالی (ADHD) هستند. خطر خودکشی در میان افراد مبتلا به اختلال نوع I به طور قابل توجهی بیشتر از جمعیت عمومی است.

اختلال دو قطبی I

این نوع هنگامی تشخیص داده می شود که فرد دچار یک دوره شیدایی شود. در طی یک دوره شیدایی افراد مبتلا با افزایش شدید انرژی روبرو می شوند و ممکن است بیش از حد احساس خستگی کنند و به طور ناخوشایند تحریک پذیر باشند. برخی از افراد مبتلا به اختلال نوع I نیز دوره های افسردگی یا هیپومانیک را تجربه می کنند و بیشتر افراد نیز دوره هایی از خلق و خوی خنثی دارند.

اختلال دو قطبی II

تشخیص این نوع اختلال شخصیتی نیاز به کسی دارد که حداقل یک دوره افسردگی اساسی و حداقل یک دوره هیپومانیک داشته باشد. افراد مبتلا به اختلال دو قطبی II اغلب در نتیجه اولین دوره افسردگی خود به دنبال درمان می روند زیرا قسمت های هیپومانیک اغلب احساس لذت بخشی می کنند و حتی می توانند عملکرد در محل کار یا مدرسه را افزایش دهند.

افراد مبتلا به اختلال نوع II اغلب به بیماری های روانی دیگری مانند اختلال اضطراب یا اختلال در مصرف مواد مبتلا هستند که این موارد اخیر می تواند علائم افسردگی یا هیپومانیا را تشدید کند.

درمان

برای درمان این مشکل معمولا از دارو و روان درمانی به صورت همزمان استفاده می شود. متداول ترین داروهای مورد استفاده، تثبیت کننده های خلقی و ضد افسردگی هستند که به علائم خاص بستگی دارند. اگر علائم افسردگی شدید باشد و دارو موثر نباشد ممکن است از ECT استفاده شود. همچنین درمان هر شخص بصورت فردی است.

روانشناس خوب در تهران

اختلال سیکلوتایمیک

اختلال سیکلوتایمیک نوعی خفیف تر از اختلال دو قطبی است که شامل بسیاری از تغییرات خلقی همراه با هیپومانیا و علائم افسردگی که به طور مکرر رخ می دهد است. افراد مبتلا به سیکلوتیمیا دچار فراز و نشیب های عاطفی می شوند اما علائم شدیدتری نسبت به اختلال دو نوع I یا II ندارند.

علائم اختلال سیکلوتیمیک شامل موارد زیر است:

داشتن حداقل دو سال بسیاری از علائم هیپومانیک و افسردگی

در طول دوره دو ساله علائم (نوسانات خلقی) حداقل نیمی از زمان ادامه داشته و هرگز بیش از دو ماه متوقف نشده است.

درمان اختلال سیکلوتایمیک

درمان اختلال سیکلوتایمیک می تواند شامل دارو و گفتگو درمانی باشد. برای بسیاری از افراد مکالمه درمانی می تواند به فشارهای ناشی از تغییرات خلقی کمک کند. نگهداری یک ژورنال خلق و خوی می تواند یک روش موثر برای مشاهده الگوهای نوسانات خلقی باشد.

اگر در این زمینه به اطلاعات بیشتری نیاز دارید می توانید به وب سایت دکتر شهرزاد رشن مراجعه نمایید.

رابطه درمانی در مشاوره چیست؟

رابطه درمانی در مشاوره چیست

هر نوع درمانی نیاز به یک رابطه بین فردی با هدف کمک به مخاطب برای بهبودی یا رهایی از پریشانی دارد. بنابراین درک این رابطه مقدس کاری است که هرکسی که در موقعیت کمک باشد باید به دنبال انجام آن باشد. ما این رابطه باورنکردنی و منحصر به فرد را رابطه درمانی می نامیم و در این مقاله بیشتر به معرفی آن خواهیم پرداخت.

رابطه درمانی در روانشناسی چیست؟

تحقیقات بررسی نتایج روان درمانی و مشاوره نشان داده است که تنها 15٪ از موفقیت درمانی را می توان به نوع درمان یا تکنیک های انجام شده نسبت داد (هابل ، دانکن و میلر ، 1999).

مشاوره خانواده خوب در تهران

مهمتر از روش یا نوع درمان، کیفیت درمانگر و رابطه درمانی فراگیر است.

طی 80 سال گذشته روان درمانگران معتقدند که عوامل مشترک غیر اختصاصی مسئول موفقیت کار آن ها هستند (Groth-Marnat، 2009).

مفهوم رابطه درمانی را می توان در ایده انتقال (1913) فروید جستجو کرد که در ابتدا تصور می شد کاملاً منفی است. بعداً فروید ایده پیوستگی سودمندی بین درمانگر و مشتری را در نظر گرفت نه اینکه صرفاً آن را به عنوان یک برآمد مشکل ساز برچسب گذاری کند.

Zetzel (1956) بعداً اتحاد درمانی را به عنوان مولفه ای غیر روان رنجور و غیرانتقالی بین بیمار و درمانگر تعریف كرد كه به بیمار اجازه می دهد درمانگر را بفهمد و درمانگر می تواند تفسیرهای تجربه مشتری را بفهمد.

راجرز (1951) احتمالاً به دلیل تأکید بر نقش درمانگر در این رابطه مشهور است و منجر به آن چیزی می شود که اکنون تحت عنوان درمان مشتری مداری می شناسیم. از نظر راجرز (1951) مولفه های فعال یک رابطه درمانی، همدلی، همخوانی و توجه مثبت بی قید و شرط است.

ما همچنین رابطه درمانی را به عنوان اتحاد درمانی، اتحاد کمک کننده و اتحاد کاری می شناسیم و همه به رابطه بین یک متخصص مراقبت های بهداشتی (مشاور / درمانگر) و مشتری یا بیمار اشاره دارد.

این رابطه مشترک بین این دو طرف است که درگیر مبارزه مشترک برای غلبه بر رنج و افکار و رفتارهای خود تخریبی بیمار و ایجاد تغییر مفید هستند.

تحقیقات در مورد قدرت رابطه درمانی بیش از 1000 یافته را جمع آوری کرده است که شامل توانایی آن در پیش بینی پایبندی، انطباق، همخوانی و نتایج در طیف وسیعی از تشخیص ها و تنظیمات درمانی است (اورلینسکی ، رونستاد و ویلوتسکی ، 2004).

بیشتر بخوانید: روانشناس خوب در تهران

مدل های رابطه درمانی

اتحاد درمانی یک رابطه منحصر به فرد است. تعاملات، پیوندها و هدف در بهبودی فرد، پیشرفت درمان و موفقیت نتیجه نقش دارد.

  • انتقال

فروید (1905) اولین کسی بود که انتقال را به عنوان تکرار یک رابطه قدیمی توصیف کرد. این اتفاق زمانی رخ می دهد که احساسات ناشی از یک موضوع مهم یا رویداد قدیمی احساسات و انگیزه هایی را ایجاد می کند که به درمانگر منتقل می شوند.

انتقال بر اساس رابطه واقعی نیست بلکه بر اساس تحریفات ناخودآگاه و قهقرایی است. برداشت جدیدی از انتقال آن را به عنوان یک ارتباط تعاملی توصیف می کند ، جایی که تقارن بین مشتری و درمانگر موتور واقعی درمان و تغییر است (لینگاردی ، هولمکوئیست و سافران ، 2016).

به عبارت ساده تر انتقال احساسات از روابط قدیمی به درمانگر است. این می تواند فضایی برای تأمل، بهبود و یادگیری الگوهای سالم ارتباط با دیگران ایجاد کند.

  • اتحاد کاری

اتحاد کاری یکی از اجزای رابطه درمانی است. این می تواند به عنوان پیوستن طرف منطقی مشتری به طرف تجزیه و تحلیل درمانگر تعریف شود.

بوردین (1979) به مفهوم سازی اتحاد کاری در سه بخش وظایف، اهداف و پیوند مشهور است.

  • رابطه واقعی

رابطه واقعی شامل جذابیت و سازگاری بین فردی است که بین مشتری و درمانگر ایجاد می شود.

Gelso (2011) مفهوم رابطه واقعی در درمان را دارای دو قسمت اصالت و واقع گرایی توصیف کرده است.

اصالت قصد پرهیز از فریب از جمله خود فریبی است. درمانگر باید خود را بشناسد و تصویری دقیق از این که چه کسی در آن رابطه است ارائه دهد. واقع گرایی تجربه مشتری به شکلی است که به نفع او باشد. این ایده واقع گرایی در روابط شامل همدلی و درک است.

اضطراب اجتماعی چه علایمی دارد؟

اضطراب اجتماعی

افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی از این که در معرض قضاوت دیگران قرار بگیرند واهمه دارند، این افراد از انجام کارهایی مثل سخنرانی در جمع دیگران، صحبت کردن با سایرین، مهمانی رفتن، به جمع دیگران پیوستن، معاشرت با غریبه ها، گفتگوی تلفنی، نوشتن چک در حضور دیگران، غذا خوردن در مکان های عمومی و یا تعامل با صاحب منصبان بیم دارند .

برای این عده قرار گرفتن در چنین موقعیت هایی به شدت عذاب آور است چرا که بیم آن دارند که در موقعیتهای مزبور در معرض قضاوت تحقیر آمیز و سرافکنده کننده ی دیگران قرار بگیرند. افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی فکر می کنند ذاتا آدم  هایی ناقص و بی کفایت اند، بنابراین همیشه بیم آن دارند که در شغلشان خرابکاری کنند، نوشیدنی شان را بریزند با دستان عرق کرده با دیگران دست بدهند یا مرتکب هر خطای اجتماعی دیگری بشوند و سرافکندگی به بار بیاورند.

چه مدت زمانی برای تشخیص اضطراب اجتماعی لازم است؟

  • همه ی انسان ها خصوصا وقتی در موقعیت جدیدی قرار می گیرند، احساس عذاب و اضطراب می کنند. روانشناس ها اظهار دارند اگر کمتر از شش ماه است که علائم اضطراب اجتماعی را تجربه کرده اید، بعید است به اضطراب اجتماعی مبتلا شده باشید، نگرانی های کوتاه مدت اجتماعی می تواند در انسان به صورت اضطراب موقت مثلا در نتیجه ی نقل مکان به محله ای جدید با شروع به کار در شغلی تازه بروز کند. اما اگر نشانه های زیر در شخصیت و رفتار شما مزمن شده باشند، هیچ بعید نیست که به اضطراب اجتماعی مبتلا شده باشید:
  • از روبرو شدن با غریبه ها با حضور در موقعیت هایی که احتمال دارد در معرض قضاوت دیگران قرار بگیرید، واهمه دارید.
  • وقتی ناچارید با موقعیت های اجتماعی عذاب آور روبه رو شويد، اضطراب شما به شدت افزایش می یابد، برای مثال اگر از سخن راندن در برابر جمع می ترسید در آغاز سخن صدایتان می لرزد و زانوهایتان سست می شود.
  • متوجه می شوید که اضطراب شما بیش از مقتضای موقعیتی است که درآن قرارگرفته اید. مثلا اگر از معاشرت با غریبه ها به شدت  نگران شده اید به حکم منطق میدانید که هیچ فاجعه ای رخ نخواهد داد اما بازهم آدرنالین در رگهای سراسربدن تان فوران می کند و سیل انتظارات ناگوار و پیش بینی های هولناک بر تمام ذهن تان سایه می افکند.
  • تا آنجا که بتوانید از موقعیتهای نگران کننده پرهیز می کنید یا با پریشان حالی بسیار حضور در چنین موقعیت هایی را تاب می آورید


تضاد ناشی از ابتلا به اضطراب اجتماعی

افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی به دلیل ترس از تحقیر شدن تا آنجا که ممکن است از حضور در موقعیتهای اجتماعی دوری می کنند و در مواردی نیز که معاشرت با سایرین برایشان گریزناپذیر می گردد، نهایت سعی خود را می کنند که از بیان یا انجام آنچه که به باور خودشان مایه ی آبروریزی است، بپرهیزند. این عده غالبا از نگاه مستقیم به چهره ی طرف مقابل خودداری می کنند، تنها در گوشه ی خلوتی می ایستند، در جریان گفتگوی افراد حاضر در جمع به ندرت مشارکت می کنند و عموما قیافه ای جدی و عبوس دارند.
متأسفانه، در پارهای موارد اضطراب درونی این افراد باعث می شود هنگام اظهار نظر و تعامل با دیگران رفتاری از ایشان سر بزند که در نظر سایرین انسانهایی بداخلاق ، بی عاطفه، انزواطلب یا خود پسند جلوه کنند، اما اصل ماجرا از این قرار است که مبتلایان به این نوع اضطراب در موقعیتهای اجتماعی دچار ترس و دلهره ی شدید می شوند و و وقتی از زبان دیگران می شنوند که رفتارشان مغرورانه و دور از ادب جلوه کرده بسیار تعجب می کنند
پی بردن به این موضوع صرفا موجب تشدید اضطراب درونشان می گردد و آنان را به این نتیجه می رساند که در دل اطرافیان خود جایی ندارند و اصلا آداب معاشرت با دیگران را بلد نیستند. به بیان دیگر، مواردی از این دست موجب شکل گیری یک دور باطل می گردد به آن معنا که افراد مبتلا به اضطراب اجتماعی هر چه بیشتر تلاش می کنند که از برانگیختن واکنش منفی دیگران نسبت به رفتار خود بپرهیزند، واکنش منفی دیگران نسبت به رفتار ایشان بیشتر می شود.

در صورتی که از علایم این اضطراب رنج می برید، برای تشخیص و درمان به یک دکتر روانشناس خوب مراجعه کنید.

عوامل بروز افسردگی

بروز افسردگی

عوامل بروز افسردگی: پرسش هایی که اغلب افراد افسرده می پرسند این است که: چرا من؟ و چرا حالا؟ گاهی برای افسردگی عاملی واضح مانند داغدیدگی وجود دارد، اما همیشه اینطور نیست.

اما همه کسانی که داغدیده هستند، شغل خود را از دست داده اند یا بیمار شده اند به افسردگی مبتلا نمی شوند و این موضوع پرسش مربوط به عامل افسردگی را بیشتر پیچیده می کند. همه انسانها نقاط قوت و ضعفی دارند. برخی ممکن است بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به افسردگی باشند، اما اگر هر کدام از ما نیز با این موقعیت ها در زندگی مواجه شویم، ممکن است به افسردگی دچار شویم .

عوامل موثر

محققان برای کشف عوامل بروز افسردگی راه زیادی را در پیش دارند. اغلب اوقات برای این بیماری بیش از یک عامل وجود دارد و وجود مشکلی که فرد را به افسردگی مستعد می سازد به این معنا نیست که او این بیماری را بروز خواهد داد.

ژن ها

ژنها در ایجاد و بروز افسردگی نقش مهمی دارند، اما تعداد ژنهایی که در اینجا نقش دارند زیاد است و هیچ کس به طور دقیق از عملکرد این ژنها اطلاعی ندارد. البته هیچ مدرک مستقیمی وجود ندارد که نشان دهد بیشتر انواع افسردگی ها ارثی می باشند.

هر شخصی که پدر، مادر یا خواهرش به افسردگی دچار بوده است، لزوما خود به این بیماری دچار نمی شود بلکه امکان ابتلا به افسردگی در او افزایش می یابد. اگر تای دو قلوی شما به افسردگی مبتلا باشد خطر ابتلا به افسردگی به نهایت خود می رسد.

تشخیص دقیق احتمال بروز این بیماری مشکل است، زیرا در انواع گوناگون این بیماری اهمیت ژنها متفاوت است. نقش عوامل ژنتیکی در افسردگی شدید بیشتر از افسردگی خفیف است و این عوامل در افراد جوان مبتلا به افسردگی، نقش مهم تری دارند.

در معدودی از افراد که مدتی حالات خلقی هیجانی دارند و مدتی نیز افسرده و ناراحت می شوند، ژنها بیشتر از هر چیز اهمیت دارند( افسردگی مانیک).

حتی اگر در خانواده ای سابقه افسردگی وجود داشته باشد، معمولا لازم است نوعی رویداد پر اضطراب رخ دهد تا موجب تحریک این بیماری شود.

ویژگی شخصیتی

هیچوقت یک نوع ویژگی شخصیتی خاص، فرد را مستعد ابتلا به افسردگی نمی سازد. در عین حال افراد وسواسی، بی منطق و سخت گیر و کسانی که احساسات خود را پنهان می کنند، بیشتر در معرض خطر ابتلا به این بیماری هستند. همینطور افرادی که زود به اضطراب دچار می شوند نیز به افسردگی دچار می شوند. افرادی که حالات خلقی متغیر دارند، ممکن است بیشتر به افسردگی مانیک مبتلا شوند.


با این حال ، اکثریت بزرگی از افراد مبتلا به افسردگی، هیچ یک از این نوع ویژگی های شخصیتی را ندارند.

محیط خانوادگی

انواع خاصی از رویدادهای تکان دهنده دردوران کودکی شخص، ممکن است احتمال ابتلا به افسردگی را افزایش دهد.

از دست دادن والدین در کودکی:

شواهدی موجود است که مبنی بر آن، افرادی که در دوران کودکی مادرشان را از دست می دهند، بیشتر در معرض ابتلا به افسردگی هستند. رنج حاصل از این فقدان ممکن است از نظر روحی بر فرد تأثیر بگذارد و او را بیشتر به افسردگی مستعد سازد. از طرف دیگر ممکن است فرد را در رویارویی با مشکلات انعطاف پذیرتر سازد و نیز ممکن است به جای رنج ناشی از خود فقدان، به دنبال آن پیامدهای روانی و اجتماعی و مالی ناشی از فقدان والدین بروز کند که البته مهم تر از رنج ناشی از فقدان خواهند بود.

رفتار والدین :

بعضی از روانشناسان معتقدند والدین پر توقع و ایراد گیر که هر موفقیتی را به خاطر کمک خود می دانند اما هر شکستی را با تنبیه جواب میدهند ممکن است در آینده، استعداد ابتلا و بروز افسردگی را در فرزندشان افزایش دهند. روانشناس ها معتقدند، افرادی که در جوانی با کمبود محبت مادرانه روبرو بوده اند، در دوران بزرگسالی، در خطر ابتلا به افسردگی قرار دارند، اما این مطلب از نظر علمی ثابت نشده است.

سوءاستفاده های بدنی و جنسی در دوران کودکی:

شواهدی در دست است که نشان می دهد سوء استفاده بدنی و جنسی می تواند شخص را نسبت به بروز افسردگی شدید در آینده مستعد نماید. مطالعات نشان داده است که پیش از نیمی از مراجعه کنندگان به مراکز روانشناسی، در اوایل نوجوانی یا کودکی روابط جنسی ناخواسته داشته اند. به طور کلی افرادی که مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند این اتفاق را به یاد دارند، اما بعضی از افراد اول بار زمانی که دچار افسردگی می شوند و روان درمانی انجام می دهند این سوء استفاده ها را به یاد می آورند.

در مورد واقعی بودن این خاطرات در بین متخصصان اختلاف نظروجود دارد. بعضی معتقدند که در مواقعی نادر، روانشناسانی که دلیل ناراحتی بیمارشان را سوء استفاده جنسی می دادند، ممکن است با تلقین بعضی رویدادها، بیمار را وادار به شرح رویدادهایی کنند که اصلا اتفاق نیفتاده است که این حالت به سندرم حافظه کاذب معروف است.

جنسیت از عوامل موثر در بروز افسردگی

امکان ابتلا به بیماری افسردگی در زنان دو برابر مردان است و این موضوع لزوما به این معنا نیست که زنان بیش از مردان مستعد ابتلا به افسردگی هستند. شاید مقاومت زنان در مقابل افسردگی، کمتر از مردان است، یا اینکه پزشکان با احتمال بیشتری افسردگی را در زنان تشخیص می دهند .

تنها با بچه های کوچک در خانه ماندن، فشارهای اجتماعی بر زنان وارد می کند که مردان کمتر با آن مواجه هستند. هم چنین تغییرات هورمونی در دوران قاعدگی و یا حاملگی و هنگام زایمان و یائسگی افسردگی را در زنان افزایش می دهد و باعث طولانی شدن آن می شود .

الگوهای فکری

درسال 1967 آرون بک  ARON BEC، روان شناس آمریکایی الگوی فکری رایج در افسردگی را شرح داد. به اعتقاد وی این الگوی فکری باعث می شود که افراد مستعد به افسردگی شوند. به طور خلاصه وی عقیده داشت افرادی که نسبت به خود دیدگاهی منفی دارند، بیشتر از افسردگی رنج می کشند.

اکثر ما طرز فکری خوش بینانه داریم که اغلب باعث شاد نگه داشتن ما می شود. شکست های خود را کوچک می شماریم و برای موفقیت هایمان ارزش قائلیم. مثلا اگر در میان جمعی نوشیدنی را زمین بریزید، شاید بگویید لیوان زیاد پر بوده است یا کسی شما را هل داده است و این کار تقصير شما نبوده است.

البته اگر هم از میان جمعیتی عبور کنید و قطره ای از نوشیدنی را نریزید کمتر ممکن است بگویید که مایع داخل لیوان کم بوده است یا دیگران مراقب بودند که شما را هل ندهند. شاید ادعا کنید که این کار نوعی مهارت به حساب می آید . بعضی از افراد مستعد به افسردگی به گونه ای دیگر فکر می کنند آنها موفقیت های خود را ناچیز می شمارند و شکست های خود را زیاد مهم می دادند .

شواهدی در دست است که نشان می دهد این نوع افراد هنگام افسردگی، اینگونه فکر می کنند، اما هیچ مدرکی وجود ندارد که آنها قبل از ابتلا به افسردگی دارای چنین طرز فکری بوده باشند. اهمیت این نظریه در آن است که این نظریه باعث به وجود آمدن(شناخت درمانی) یعنی درمان جدید هیجان برانگیزی برای افسردگی شد، که با استفاده از این رویکرد درمانی یک روانشناس خوب می تواند الگوهای فکری معیوب فرد افسرده را شناسایی و جایگزین کند.

بدشانسی

بعضی متخصصان معتقدند، افرادی که برای مدتی طولانی و بدون هیچ قدرتی در یک موقعیت بمانند و نتوانند از آن خلاص شوند، مستعد ابتلا به افسردگی هستند. این نظریه از آزمایشی که یک روانشناس بر روی سگها انجام داد به وجود آمد. وی متوجه شد، اگر سگها در شرایط آزمایشگاهی، بدون دلیلی مشخص، مورد تنبیه قرار گیرند و درپی آن هیچ راهی برای رهایی از آن تنبیه نداشته باشند، به حیواناتی کم جرأت، کم تحرک و کم اشتها تبدیل می شوند. او این حالت را (درماندگی آموخته شده)، نامید.

متخصصان دیگر اعتقاد داشتند که یکسان دانستن رفتار سگ با انسان مشکل است و مشکل می توان ادعا کرد که سگها هم افسرده می شوند. با این وجود، میزان افسردگی در بیمارانی که در بستر افتاده و یا روی صندلی چرخدار نشسته اند و برای هر کاری به پرستاران خود وابسته هستند، بسیار بالا است .

معلولیت های دراز مدت

احساس ناراحتی، ناتواني، وابستگی به دیگران وعدم امنیت، احتمال ابتلا به افسردگی را بیشتر می سازد. اکثر افراد ترجیح می دهند که مستقل باشند اما علاقمند ارتباط با دیگران نیز باشند. یکی از راه هایی که باعث می شود یک بیماری شدید باعث افسردگی شود قرار دادن شخص بیمار درموقعیتی است که فرد را محتاج به کمک می کند و یا اینکه توانایی لازم جهت مبارزه با افسردگی را از بین ببرد. نگرانی های حاصل از عدم امنیت مالی نیز ممکن است در این امر نقش مهمی داشته باشد

تحریک افسردگی

 تجاربی که معمولا موجب تحریک افسردگی می شوند از دست دادن همسر هنگام طلاق، از دست دادن شغل، مرگ عزیزان هستند اما بیماری های جسمی نیز ممکن است در ایجاد افسردگی نقش داشته باشند .

فشار روانی و حوادث زندگی

فشار روانی چه به شکل رویدادهای ناگهانی یا تکان دهنده و چه به صورت فشارهای روانی دراز مدت، باعث ایجاد افسردگی می شود. شش ماه پس از وقوع رویدادی پر اضطراب، افسردگی به طور آشکار تا شش برابر رایج تر می شود. فشار روحی ممکن است فرد را به افسردگی مستعد تر ساخته و یا موجب بروز آن شود.

اگر با مشکلات دراز مدت، چون تهیه مسکن، ازدواج و یا مشکلات کاری مواجه باشید، از دست دادن همسر و شغل رویدادی است که شما را به نهایت اندوه و افسردگی خواهد کشاند. مشکلات دراز مدت، باعث بزرگ جلوه کردن تأثیر مشکلات کوتاه مدت می شود .

بیماری جسمی

بیماری جسمی ممکن است موجب افسردگی شود.شوک ناشی از آگاهی از یک بیماری خطر ناک در خود می تواند منجر  به از دست رفتن اعتماد به نفس و عزت نفس او و درنهایت بروز افسردگی در فرد شود.

 اما دلایل این امر پیچیده است. مثلا افسردگی بعد از حمله قلبی عادی است، زیرا فرد فکر می کند در حال مرگ است یا شاید فکر می کند که به یکباره ناتوان شده است . در افراد سالمند بیماری جسمی یکی از رایج ترین عوامل افسردگی است .

برخی از بیماری ها به دلیل اثری که بر بدن می گذارند، سبب افسردگی می شوند. بیماری پارکینسون و ام اس تا حدی به دلیل تأثیرشان بر مغز،  ایجاد افسردگی می کنند. بیماری هایی که بر ترشحات هورمونی تأثیر می گذارند ممکن است موجب افسردگی شوند.

افسردگی با بیماری های ویروسی نیز ارتباط دارد. همه گیر شدن افسردگی در اغلب مواقع پس از همه گیر شدن آنفلوانزا اتفاق می افتد. نحوه تاثیر ویروس برافسردگی مشخص نیست، اما در این زمینه نظریه ای وجود دارد که ویروس ها باعث مصرف ویتامین های بدن شده و بدن را با ضعف عمومی روبرو می سازند .

برگرفته از کتاب انجمن پزشکی بریتانیا افسردگی

شماره تماس 22797836
close-link